• وبلاگ : كليد طلايي
  • يادداشت : عطسه
  • نظرات : 3 خصوصي ، 10 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + نيلوفر غضنفري 

    بزرگترين راز زندگي ما قانون جذب است. قانون جذب بيان مي کند هر چيزي مشابه خود را جذب مي کند. بنابراين وقتي تو راجع به چيزي فکر مي کني، در عين حال مشابه همان افکار را بسوي خودت جذب مي کني. افکار، مغناطيسي هستند و بسامد دارد. وقتي افکاري در سرت بپروراني، آنها بسوي کائنات فرستاده مي شوند و بطور مغناطيسي تمام چيزهاي مشابهي را که بسامدي يکسان دارند بسوي خود جذب مي کنند. هر چيزي بيرون فرستاده مي شود، به منبع، يعني خودت برمي گردد. تو حکم دکل مخابراتي انساني را داري که با افکارت بسامدي را پخش مي کني. اگر دلت مي خواهد چيزي را در زندگي تغيير دهي، با استفاده از تحول فکري، بسامد را تغيير بده. افکار فعلي خودت زندگي آينده ات را خلق مي کند. در مورد هرچه بيشتر فکر کني و بر آن تمرکز داشته باشي، بصورت زندگي ات بر تو ظاهر مي شود. افکار تو به موضوعات تبديل مي شوند. قانون جذب، قانون طبيعت است و درست همچون قانون جاذبه بي غرض. هيچ چيز نمي تواند وارد تجربه ات شود، مگر آن را از طريق افکار سمج احضار کني. براي اينکه بداني چه فکري مي کني، از خودت در مورد احساست سوال کن. احساسات ابزاري با ارزش هستند که فوري ما را متوجه هر آنچه در ذهنمان مي گذرد، مي کنند. غيرممکن است که آدم احساس بدي کند و در عين حال افکاري خوب داشته باشد. افکارت بسامد تو را مشخص مي کنند و احساست بي درنگ به تو مي گويند که روي چه بسامدي هستي. وقتي حال و هواي بدي داري روي بسامدي هستي که موضوعات بد بيشتري را جذب مي کني. وقتي حال و هواي خوبي داري، قدرتمندانه موضوعات خوب بيشتري را بسوي خود جذب خواهي کرد. تغييردهنده هاي راز، مثل خاطرات خوشايند، طبيعت يا موسيقي مورد علاقه ات، مي توانند احساسات تو را دگرگون کنند و بي درنگ بسامد تو را تغيير دهند.

    + گلنوش 
    لاپلاس

    img/daneshnameh_up/b/b3//Laplas.jpg

    پيتر سيمون لاپلاس در 23 مارس 1749 در حوالي پون لوک فرانسه متولد شد پدرش دهقان فقيري بود و از کودکي خودش اطلاعي در دست نيست لاپلاس از جمله مؤثرترين دانشوران در طول تاريخ مي باشد او به محض اينکه رياضيدان مشهوري شد و افتخاراتي کسب نمود اصل و نسب خود را مخفي نگاه مي داشت، مشهور است که لاپلاس براي ملاقات دالامبر رياضيدان با ارزش در يکي از روزهاي سال 1770 به خانه او مي رود و با وجود توصيه هايي که ارائه مي دهد کمک قابل توجهي از طرف زياضي دان بزرگ نسبت به او نمي شود لاپلاس مايوس نمي شود و نامه اي براي دالامبر مي فرستد و در آن افکار خويش را درباره اصل مکانيک شرح مي دهد دالامبر به محض خواندن نامه نويسنده را احضار مي کند و به او مي گويد چنانچه ملاحظه ميکنيد من به توصيه و سفارش ترتيب اثر نمي دهم ولي شما براي شناساندن خود وسيله خوبي بدست آورديد دالامبر فوراٌ‌ لاپلاس را به سمت استاد مدرسه نظامي پاريس انتخاب مي کند.

    در مرحله اول لاپلاس نوشته هايي در باره مسائل حساب انتگرال، اختر شناسي، رياضي کيهان شناسي نظريه بازيهاي بخت آزمايي و عليت تاليف کرد در اين دوره سازنده وي سبک و شهرت و موضع فلسفي و برخي شيوه هاي رياضي خود را ساخته و پرداخته کرد و برنامه اي براي پژوهش در دو زمينه – احتمالات و مکانيک آسماني – تنظيم نمود که بقيه عمر را به کار رياضي در باره آنها پرداخت در مرحله دوم در هر دو زمينه به بسياري از نتايج عمده اي رسيد که به سبب آنها مشهور است و بعدها آنها را در رساله هاي بزرگ خو«مکانيک سماوي 1799 – 1825) و نظريه تحليلي(1812) گنجانيد اطلاع از بخش اعظم اين مسائل به وسيله شيوه هاي رياضي صورت گرفت که او در آن زمان يا قبل از آن، به وجود آورد ابداع کرده بود مهمترين آنها عبارتند از توابع مولد، که از آن پس به نام وي خوانده شدند. بسط، که آن نيز در نظريه دترمينانها به نام وي گرديد، تغيير مقادير ثابت به منظور رسيدن به راه حلهاي تقريبي در انتگرال گيري عبارتهاي اختر شناسي و ابع گرانشي تعميم يافته که بعدها با دخالت پواسون به صورت تابع پتانسيل برق و مغناطيس قرن 19 در آمد همچنين در طي همين دوره بود که لاپلاس به سومين حوزه علايقش – يعني فيزيک که با همکاري لاوازيه در زمينه نظريه گرما بود، وارد گرديد و تا حدودي در نتيجه آن همکاري بود که وي تبديل به يکي از اعضاي مؤثر حلقه دروني مجمع ملي شد.
    + گلنوش 

    لاگرانژ
    ژوزف لويي لاگرانژ در 25 ژانويه سال 1736 در تورينو ايتاليا متولد شد او که از بزرگترين رياضي دانان تمام ادوار تاريخ مي باشد هنگام تولد بيش از حد ضعيف و ناتوان بود و از 11 فرزند خانواده فقط او زنده مانده بود. زندگي لاگرانژ را مي توان به سه دوره تقسيم کرد: نخستين دوره شامل سالهايي مي شود که در موطنش تورينو سپري شد(1736 – 1766) دوره دوم دوره اي بود که وي بين سالهاي 1766 و 1787 در فرهنگستان برلين کار مي کرد دوره سوم از 1787 تا 1813 که عمر وي به پايان رسيد در پاريس گذشت. دوره اول و دوم از نظر فعاليتهاي علمي پر ثمرترين دوره ها بودند که با کشف حساب تغييرات در 1754 آغاز گرديد و با کاربرد آن در مکانيک در 1756 ادامه يافت در اين نخستين دوره وي در باره مکانيک آسماني نيز کار کرد دوره اقامت در برلين هم از نظر مکانيک و هم از لحاظ حساب ديفرانسيل وانتگرال سازنده بود با اين حال در آن دوره لاگرانژ در درجه اول در زمينه حل عددي و جبري معادلات و حتي فراتر از آن در نظريه اعداد، چهره اي برجسته و ممتاز شده بود. سالهاي اقامتش در پاريس را صرف نوشته هاي آموزشي و تهيه رساله هاي بزرگي نمود که استنباطهاي رياضي وي را خلاصه مي کردند اين رساله هادر هنگامي که عصر رياضيات قرن 18 در شرف پايان بود مقدمات عصر رياضيات قرن 19 را فراهم کردند و از برخي جهات آن دوره را گشودند. پدر لاگرانژ وي را نامزد آموختن حقوق نمود اما لاگرانژ به محض آنکه تحصيل فيزيک را زير نظر بکاريا و تحصيل هندسه را زير نظر فيليپو آنتونيو رولي آغاز کرد به سرعت متوجه تواناييهاي خود شد و بنابراين خويشتن را وقف علوم دقيق تر کرد.

    + نصر 

    سلام خانم عزيزيان چرا نظراتون عموميه؟ خودتون اينطور مي خواين؟

    ضمناً لوگوي خانم فرقاني عوض شده ، دوباره لينك كنيد.

    + كيميا زارعان 

    بالغ درون

    (بالغ) بخش به‌اصطلاح عاقل شخصيت ماست؛ بخشي که تصميم‌هاي منطقي مي‌گيرد، اطلاعات را پردازش مي‌کند، با ديگران رابطه محترمانه برقرار مي‌کند و کلا واقع گراست. ما اوقاتي که داريم مثل بچه آدم يک بحث منطقي را با ديگران راه مي‌اندازيم، به بخش بالغ درون‌مان راه داده‌ايم. آدم‌هايي که به منطقي بودن مشهور هستند، به بالغ درون‌شان خيلي راه مي‌دهند.

    والد درون

    هرچه پيش‌داوري، تعصبات و باورهاي خشک در کله مبارک شماست، براي همين والد درونتان است. تمام بايد و نبايد‌ها و دستورالعمل‌هاي بي‌چون و چراي وجودتان از جانب والددرون صادر مي‌شود. والد درون هم در رابطه با خود آدم و هم در رابطه با ديگران 2تا کار مي‌تواند انجام دهد؛ اولي اين است که کنترل کند؛ يعني اينکه هي به آدم سخت بگيرد، اذيت کند و گير بدهد. اما والد دوم برعکس است؛ يعني اينکه از تو و تصميمات‌ات حمايت كرده و تو را نوازش مي‌کند.

    اين 2تا کار دقيقا کارهايي هستند که همزمان والدين ما در زندگي واقعي‌مان درمورد ما انجام مي‌دهند و براي همين اريک برن اسمش را گذاشته والد درون. يادتان باشد آدم‌هايي که عزت‌نفس پاييني دارند و از خودشان هم بدشان مي‌آيد، به اين والد کنترل‌کننده‌شان خيلي راه داده‌اند.

    كودك، بالغ و والد در رابطه‌هاي اجتماعي

    حالا سؤال اين است که اين کودک، بالغ و والد به چه دردي مي‌خورند. اولي - كه در صفحه قبل توضيح داديم- اين بود که بعضي از انواع شخصيت را مي‌توان با آن توجيه کرد. دوم اينکه کلا اريک برن مي‌گويد آدم بهتر است در شرايط مختلف به تمام جنبه‌هاي شخصيت‌اش راه دهد و سوم هم اينکه اين سه بخش از شخصيت مي‌تواند ما را در درک روابط انساني کمک کند. چطور؟ اريک برن مي‌گويد وقتي که 2 تا آدم رو به‌روي هم قرار مي‌گيرند، انگار دو شخصيت 3 بخشي روبه‌روي هم قرار گرفته‌اند.

    هر کسي يک جنبه از اين سه‌ بخش را وارد رابطه مي‌كند. او مي‌گويد ما در ساده‌ترين شکل مي‌توانيم 6 نوع رابطه اجتماعي داشته باشيم:

    - کودک – کودک

    وقتي که شما داريد با دوستان آب بازي مي‌کنيد ، وقتي که شروع مي‌کنيد به تعريف جوک و اس‌ام‌اس خواندن براي همديگر و وقتي با هم شوخي‌هاي پاستوريزه مي‌فرماييد، داريد وارد يك رابطه کودک – کودک مي‌شويد.

    2- بالغ – کودک

    + كيميا زارعان 

    2- بالغ – کودک

    اين هم وقتي است که يک طرف رابطه دارد با منطق‌اش حرف مي‌زند و مي‌خواهد تصميمات منطقي بگيرد اما طرف مقابل هي مي‌خواهد قضيه را عاطفي کند و با گريه‌کردن و لوس‌بازي و نازکشيدن، بازي را به نفع خودش تمام کند. مثلا تصور کنيد که آقاي شوهر دارد يک قضيه را براي زنش توضيح مي‌دهد و از او مي‌خواهد که در اين راه کمکش کند اما يک‌دفعه زن مي‌زند زير گريه و مي‌گويد که تو اصلا به فکر من نيستي و به من توجه نمي‌كني و الي آخر.

    3- بالغ – بالغ

    در اين رابطه هم ما و هم طرف مقابل‌مان منطقي هستيم و همه چيز مطابق منطق پيش مي‌رود و عاطفه دخالتي در رابطه ندارد. مثلا وقتي كه ما با استادمان در مورد يك مفهوم آماري حرف مي‌زنيم ، احتمال دارد اين بازي را راه انداخته باشيم.

    4- والد – کودک

    تا حالا هر دو طرف بخش‌هاي مشابه شخصيت‌شان را مي‌گذاشتند وسط اما امان از وقتي که يک نفر يک بخش از شخصيت‌اش و ديگري يک بخش ديگر را مي‌آورد توي ميدان. در رابطه والد- کودک، يک طرف رابطه، نقش پدر و مادر را بازي مي‌کند و نفر ديگر مي‌رود در لاک کودکي‌اش. در بدترين حالتش (و متاسفانه رايج‌ترين‌اش) والد جنبه سختگيرش را مي‌آورد وسط و هي امر و نهي مي‌کند و کودک بخش سازگارش را و هي مي‌گويد (چشم، چشم، شما درست مي‌فرماييد).

    اما رابطه والد- کودک هميشه اين‌قدر هم وحشتناک نيست؛ کافي است که والد جنبه حمايت‌گرش را وارد کند و (کودک) طرف مقابل، خودش را لوس کند. در اين حالت چيزي شکل مي‌گيرد که (اريک برن) اسمش را گذاشته (نوازش) و معتقد است که همه ما آدم‌ها به نوازش‌کردن و نوازش‌شدن احتياج داريم.

    5- بالغ – والد

    اين رابطه هم خيلي رايج است؛ يعني وقتي يک طرف دارد با منطق رفتار مي‌کند يا حرف مي‌زند اما طرف مقابل شروع مي‌کند به انتقادهاي سختگيرانه، خنديدن و مسخره‌کردن. مثلا تصور کنيد يک نفر دارد سخنراني مي‌کند که يکدفعه يک نفر از وسط جمع شروع مي‌کند به بلند بلند خنديدن و انتقاد‌کردن و مسخره‌کردن سخنران.

    6- والد – والد

    در بازي والد- والد هر دو طرفمان مي‌خواهيم ژست يک بزرگسال چيزفهم را بگيريم. اگر والد حمايت کننده‌مان وسط باشد، مثالش مي‌شود حرف زدن درمورد آب و هوا و تاييد همديگر و گفتن (به به! به به!) به هم. اما خدا نکند والد کنترل‌کننده بيايد وسط؛ آن وقت است که دعوا شروع مي‌شود و هرکس مي‌خواهد حرف‌هاي خودش را به کرسي بنشاند. همه مي‌روند در نقش پدر و مادر سختگير گذشته

    + كيميا زارعان 

    کاشف کودک درون

    اريک لنارد برنشتاين (که بعد‌ا وقتي تبعه آمريکا شد، خودش اسمش را کرد اريک برن)، سال 1910 در مونترال کانادا به دنيا آمد. وقتي پدرش مرد، به توصيه مادرش رفت و راه پدر را در آمريکا ادامه داد و پزشک شد و خيلي دقيق‌تر روانپزشک. با اتمام تحصيل در روانپزشکي، اريک وارد ارتش آمريکا شد تا به‌عنوان روانپزشک در ارتش اين کشور خدمت کند.

    اولش او هم مثل تمام همدوره‌اي‌هايش از روانکاوي فرويد خوش‌اش آمد و بعد کم‌کم مثل تمام روان‌شناساني که بعد از فرويد نظريه دادند، يک نظريه ساده و جمع‌و‌جور درمورد روابط آدم‌ها ارائه داد و اسمش را گذاشت: (نظريه تحليل متقابل رفتار) (Analysis Transactional يا TA). او 6 سال قبل از مرگش - يعني در 1964- کاري کرد کارستان و کتابي نوشت به نام (بازي‌ه) و هرچه را که مي‌خواست بگويد ريخت توي اين کتاب. کتابش به‌خيلي از زبان‌هاي دنيا ازجمله فارسي ترجمه شد. کودک درون، بالغ درون و والد درون مفاهيمي بودند که اولين‌بار اريک برن درکتاب‌هايش آنها را آفريد و درموردشان حرف زد.

    کودک درون

    اسمش رويش است ديگر؛ آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکي کند؛ يعني اينکه درست مثل يک بچه سرزنده و با هيجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا مي‌دارد از خودمان خلاقيت نشان دهيم ، شعر بگوييم، شوخي کنيم، در هپروت تخيلات‌مان سر کنيم و بچه بازي در بياوريم. کودک درون ماست که قهر مي‌کند، ناز مي‌کشد و يکهويي بهانه کوه و دشت مي‌گيرد.

    اما چيزي که مهم‌تر از خود کودک درون است، انواع آن است. ما 2 نوع کودک درون داريم؛ کودک‌سازگار و کودک طبيعي. آنکه هي مي‌گويند کودک درونت را درياب، منظورشان کودک طبيعي درون است. اما کودک سازگار اصلا چيز خوبي نيست چون که کاملا تحت تاثير والد است؛ يعني نوعي از کودکي‌کردن که والدين آدم دوست دارند و کاملا تحت سلطه است. يادتان باشد که کودک طبيعي کاملا شاد و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگري مي‌کند، به‌هرحال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد ديکته والدين خودش و جانشينان والدين‌اش در اجتماع ( از معلم گرفته تا همسر) را اجرا مي‌کند و فقط هدفش مقبول‌بودن است. هنرمندها و آنها که به قول معروف اهل عشق‌وحال هستند، به کودک طبيعي درونشان حسابي راه مي‌دهند.

    + كيميا زارعان 

    تاثير شخصيت علمي معلم بر فرايند تدريس

    معلم هر اندازه داراي رفتار انساني مطلوبي باشد، ولي از نظر علمي ضعيف و ناتوان تلقي شود، مورد قبول شاگردان واقع نخواهد شد. شخصيت متعادل همراه با تسلط علمي معلم ، او را از نظر شاگردان با ارزش و اعتبار مي‌سازد. معلمي از نظر علمي قوي است که به روش‌هاي ارائه محتوا و چگونگي برقراري ارتباط، آگاه و بر آنها مسلط باشد.

    روش تدريس بايد متناسب با اصول و پرورش و خصوصيات شاگردان انتخاب شود. زيرا وظيفه اصلي معلم فقط درس دادن و پس گرفتن درس نيست، بلکه مهمترين وظيفه او همکاري و راهنمايي يکايک شاگردان براي رسيدن به هدف‌هاي مطلوب تعليم و تربيت است.

    کاربردها

    تسلط بر محتواي درس ، از ويژگي‌هاي معلم است، با وجود اينکه دامنه علوم حتي در يک رشته خاص بسيار وسيع و گسترده شده است و کمتر کسي مي‌تواند به همه آنها دست يابد، لازم است که معلم حداقل بر مطالبي که تدريس مي‌کند، مسلط باشد. آموزش و پرورش هر جامعه با توجه به تاريخ و فرهنگ آن جامعه شکل خاصي به خود مي‌گيرد.

    • معلم آگاه و مسلط بايد با تاکيد بر آن فرهنگ خاص و با توجه به شرايط تاريخي جامعه کوشش کند تا شاگردان را به ارزش‌هاي والاي جامعه پيشرفته و انساني آشنا کند.
    • معلم علاوه بر داشتن محتواي غني علمي ، بايد از فنون و مهارت‌هاي آموزشي آگاه باشد. او بايد هدف‌هاي آموزش و پرورش را بشناسد و با اين شناخت به فعاليت‌هاي آموزش خود جهت بدهد.
    • معلم ، بايد علاوه برداشتن محتواي غني علمي و آشنايي با روش‌هاي تدريس ، با برنامه‌ريزي طراحي آموزشي آشنا باشد.
    • معلم بايد در زندگي اجتماعي نيز راهنماي شاگردان باشد. راهنمايي معلمان سبب مي‌شود که زندگي واقعي در نظر شاگردان معني پيدا کند.
    • معلم چه شاگرد نگر باشد چه درس نگر ، ممکن است در رفتار خود با شاگردان رفاقت‌طلب يا اقتدار‌طلب باشد. اما در حالت کلي بايد ميانه‌روي را نيز مدنظر داشته باشد تا دچار مشکل نشود.
    + كيميا زارعان 

    معلمان درس نگر

    معلمان درس نگر بيشتر به درس اهميت مي‌دهند تا پرورش شاگرد. تمام کوشش آنها بر اين است که به هر طريقي که شد، درس را به شاگرد انتقال دهند. گروه درس‌نگر ، به شاگردان و تفاوت‌هاي فردي آنها توجه ندارند، يا آن را چندان مهم تلقي نمي‌کنند. به نظر اين گروه شاگردان موظفند که درس را بطور کامل ياد بگيرند و به معلم پس دهند.

    به اعتقاد افراد اين گروه ، حقايق علمي شاگردان را براي زندگي اجتماعي آماده مي‌سازند و به همين دليل ، کسب دانش در درجه اول اهميت قرار دارد. گروه درس نگر را نيز مي‌توان به دو گروه کوچکتر درس نگر علمي و درس نگر فلسفي تقسيم کرد.

    درس نگر علمي

    گروه درس نگر علمي بيشتر به رشته‌هاي علمي علاقه‌مند هستند و مي‌کوشند تا از اين نظر دانش خود را رور بروز گسترش دهند. با آنکه مطالب درسي آنها گيرايي درس‌هاي فلسفي و اجتماعي را ندارند، به سبب اطلاعات وسيعي که در رشته‌هاي علمي دارند، مي‌توانند شاگردان را به سوي خود جلب کنند. تاثيري که معلمان درس نگر علمي در شاگردان مي‌گذارند، ناشي از شخصيت آنان نيست، بلکه زاده وسعت اطلاعات آنهاست.

    چنين تاثيري معمولا تعليمي است نه تربيتي ، ولي بطور غير مستقيم شاهد تاثير تربيتي هم هستيم. اگر چه علاقه اين گروه از معلمان بيشتر به رشته‌هاي علمي و مواد درسي است تا شاگردان ، دلبستگي آنها به علم باعث مي‌شود که گاهي شاگردان با علاقه فراوان در کلاس درسشان حاضر شوند.

    درس نگر فلسفي

    گروه درس نگر فلسفي با اينکه به درس بيشتر از شاگردان توجه دارند، اما چون اغلب به مسائل کلي و اجتماعي مي‌پردازند، کلاسشان گيرا مي‌باشد. شاگردان نسبت به اين معلمان گرايش بيشتري دارند. اين گروه با شخصيت بارزي که دارند، به عنوان سرمشق و انسان آرماني مورد توجه شاگردان واقع مي‌شوند.

    چنين معلماني به فرديت شاگردان توجه نمي‌کنند و به روش تدريس هم اعتنايي ندارند، اما به علت آرمانگرايي خاص و شخصيت بارز و نافذي که دارند، شاگردان جذب آنها مي‌شوند. و گاه تمام رفتار و عقايد معلمان خود را مو به مو اجرا مي‌کنند و هيچ گونه ابتکار و نوآوري از خود نشان نمي‌دهند.

    + كيميا زارعان 

    ويژگي‌هاي شخصيتي معلم و نقش آن در تدريس

    *معلم شاگرد نگر (شاگرد نگر فردي - شاگرد نگر جمعي )

    *معلم درس نگر ( علمي و فلسفي)

    معلم شاگرد نگر

    اين گروه از معلمان ، شاگردان را هسته مرکزي فعاليت خود قرار مي‌دهند. آنان را محور اصلي فعاليت‌هاي آموزشي مي‌دانند. آنان فعاليت و رشد همه جانبه شاگردان را در نظر مي‌گيرند و مواد درسي و انتقال دانش را براي پرورش آنها به کار مي‌برند. اين گروه به طور کلي ، به پرورش استعداد شاگردان شوق فراوان دارند. البته نبايد تصور کرد که معلمان ديگر هيچ توجهي به شاگردان ندارند.

    بلکه مي‌توان گفت که اين دسته از معلمان بيشتر از ديگران ، شاگردان را در نظر مي‌گيرند و رفتارشان نسبت به شاگردان به گونه‌اي است که توجه هر مشاهده کننده‌اي را در نخستين برخورد به خود جلب مي‌کنند. گروه شاگرد نگر را مي‌توان به دو دسته کوچکتر در شاگرد نگر فردي و شاگرد نگر جمعي تقسيم کرد.

    شاگرد نگر فردي و شاگرد نگر جمعي

    شاگرد نگر فردي به ويژگي‌هاي فردي شاگردان ، بيشتر توجه دارد و يکايک آنان را شناسايي و با هر کدام مطابق خصوصيات فردي‌اش رفتار مي‌کند.در حاليکه شاگرد نگر جمعي بيشتر به جمع شاگردان و پرورش جمعي آنها توجه دارد. اين گروه از معلمان با استفاده از روان‌شناسي پرورشي و روان‌شناسي نوجواني در جهت تربيت و پيشرفت کلي همه شاگردان تلاش مي‌کنند. رفتار اين معلمان نسبت به رفتار معلمان شاگردنگر فردي رسمي‌تر است. اين دسته از معلمان چندان به عواطف و در خواست‌هاي شاگردان توجه ندارند.