کاشف کودک درون
اريک لنارد برنشتاين (که بعدا وقتي تبعه آمريکا شد، خودش اسمش را کرد اريک برن)، سال 1910 در مونترال کانادا به دنيا آمد. وقتي پدرش مرد، به توصيه مادرش رفت و راه پدر را در آمريکا ادامه داد و پزشک شد و خيلي دقيقتر روانپزشک. با اتمام تحصيل در روانپزشکي، اريک وارد ارتش آمريکا شد تا بهعنوان روانپزشک در ارتش اين کشور خدمت کند.
اولش او هم مثل تمام همدورهايهايش از روانکاوي فرويد خوشاش آمد و بعد کمکم مثل تمام روانشناساني که بعد از فرويد نظريه دادند، يک نظريه ساده و جمعوجور درمورد روابط آدمها ارائه داد و اسمش را گذاشت: (نظريه تحليل متقابل رفتار) (Analysis Transactional يا TA). او 6 سال قبل از مرگش - يعني در 1964- کاري کرد کارستان و کتابي نوشت به نام (بازيه) و هرچه را که ميخواست بگويد ريخت توي اين کتاب. کتابش بهخيلي از زبانهاي دنيا ازجمله فارسي ترجمه شد. کودک درون، بالغ درون و والد درون مفاهيمي بودند که اولينبار اريک برن درکتابهايش آنها را آفريد و درموردشان حرف زد.
کودک درون
اسمش رويش است ديگر؛ آن بخش از وجود ماست که دوست دارد کودکي کند؛ يعني اينکه درست مثل يک بچه سرزنده و با هيجان باشد. کودک درون ماست که ما را وا ميدارد از خودمان خلاقيت نشان دهيم ، شعر بگوييم، شوخي کنيم، در هپروت تخيلاتمان سر کنيم و بچه بازي در بياوريم. کودک درون ماست که قهر ميکند، ناز ميکشد و يکهويي بهانه کوه و دشت ميگيرد. اما چيزي که مهمتر از خود کودک درون است، انواع آن است. ما 2 نوع کودک درون داريم؛ کودکسازگار و کودک طبيعي. آنکه هي ميگويند کودک درونت را درياب، منظورشان کودک طبيعي درون است. اما کودک سازگار اصلا چيز خوبي نيست چون که کاملا تحت تاثير والد است؛ يعني نوعي از کودکيکردن که والدين آدم دوست دارند و کاملا تحت سلطه است. يادتان باشد که کودک طبيعي کاملا شاد و سرحال و بشاش است و اگر هم پرخاشگري ميکند، بههرحال خودش است اما کودک سازگار فقط دارد ديکته والدين خودش و جانشينان والديناش در اجتماع ( از معلم گرفته تا همسر) را اجرا ميکند و فقط هدفش مقبولبودن است. هنرمندها و آنها که به قول معروف اهل عشقوحال هستند، به کودک طبيعي درونشان حسابي راه ميدهند.