• وبلاگ : كليد طلايي
  • يادداشت : واژه ها
  • نظرات : 1 خصوصي ، 30 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرجان اوقانيان 
    بنابراين، بهتر است‌ هرگونه‌ کاربردي‌ از مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ با آگاهي‌ از اينکه‌ چطور ارزشهاي‌ حاکم‌ بر تئوريها ممکن‌ است‌ بر نتايج‌ تحقيقات‌ روان‌شناسي‌ دين‌ تأثير گذارند، انجام‌ شوند. يک‌ راه‌ براي‌ حل‌ اين‌ معضل، طرح‌ اين‌ مفهوم‌سازي‌ است‌ که‌ هم‌ روان‌شناسي‌ معاصر و هم‌ دينداري‌ سنتي‌ در يک‌ « محدوده‌ يا زمينة‌ ايدئولوژيکي»(45) عمل‌ مي‌کنند (واتسن، 1994 و 1993). بنابر تعريف‌ مک‌ لنتاير(46)، ايدئولوژي‌ نظامي‌ از باورهاي‌ غيرتجربي‌ است‌ که‌ مصاديق‌ جامعه‌شناختي‌ و هنجاري(47) دارد. يک‌ ايدئولوژي‌ ماهيتي‌ تقريباً‌ غيرتجربي‌ دارد، زيرا درصدد بيان‌ اوصاف‌ عام‌ طبيعت، جامعه‌ و يا هر دو است؛ اين‌ اوصاف‌ از جمله‌ احکام‌ در حال‌ تغيير عالم‌ نيستندکه‌ قابل‌ مطالعه‌ تجربي‌ باشند (مک‌ لنتاير، ص‌ 5). اين‌ عقيده‌ که‌ «خداوند جهان‌ را خلق‌ کرده‌ است»، باوري‌ است‌ که‌ به‌ لحاظ‌ علمي‌ نه‌ تأييدپذير و نه‌ تکذيب‌پذير است، و از اين‌روي‌ ماهيتي‌ غيرتجربي‌ دارد.به‌ علاوه، يک‌ ايدئولوژي، هنجارها و بايد و نبايدهايي‌ را براي‌ افراد مطرح‌ مي‌کند، زيرا در ايدئولوژي‌ «چيستي‌ مسئله» و «چگونگي‌ برخورد با آن» - ارتباط‌ بين‌ ماهيت‌ دنيا با اخلاق، و ديگر راهنماهاي‌ سلوک‌ - درنظر گرفته‌ مي‌شود (ص‌ 6). مؤ‌لفة‌ هنجاري‌ يا معيارهاي‌ اخلاقي‌ در ايدئولوژي‌ به‌ اين‌ معناست‌ که‌ اين‌ نظامِ‌ باورهاي‌ غيرتجربي‌ نه‌ تنها به‌ ما مي‌گويد که‌ جهان‌ چگونه‌ جايي‌ است، بلکه‌ چگونگي‌ عمل‌ در اين‌ جهان‌ را نيز درحد خطوط‌ کلي‌ و در برخي‌ زمينه‌ها نشان‌ مي‌دهد. به‌ عبارتي‌ ديگر، معيارهاي‌ اخلاقي، پيامد مفروضات‌ غيرتجربي‌ ايدئولوژي‌ است‌ (ص‌ 6). در نهايت‌ يک‌ ايدئولوژي‌ پيامدهاي‌ جامعه‌شناختي‌ نيز دارد؛ زيرا نه‌ تنها باور افراد جامعه‌ و يا گروه‌ خاصي‌ است، بلکه‌ در واقع‌ اين‌ باور تاحدودي‌ وجود و هويت‌ اجتماعي‌ آن‌ گروه‌ را نيز تعريف‌ مي‌کند (ص‌ 6).
    بنابراين، بيان‌ اينکه‌ هم‌ روان‌شناسي‌ معاصر و هم‌ اديان‌ سنتي‌ در يک‌ زمينة‌ ايدئولوژيکي‌ عمل‌ مي‌کنند، بدين‌ معناست‌ که‌ هر دوي‌ آنها تا حدودي‌ برپاية‌ مفروضات‌ غيرتجربي‌ که‌ دلالتهاي‌ جامعه‌شناختي‌ و هنجاري‌ دارند، قرارمي‌گيرند.
    براي‌ مثال‌ اغلب‌ روان‌شناسان‌ غربي، در فعاليتهاي‌ علمي‌ و حرفه‌اي‌ خود نسبت‌ به‌ باور غيرتجربي‌ «اعتقاد به‌ خدا» يا بي‌تفاوتند و يا آن‌ را کاملاً‌ رد مي‌کنند. در نتيجه، مقياسهاي‌ روان‌شناختي‌ ممکن‌ است‌ براساس‌ باورهايي‌ ساخته‌ شوند که‌ با روان‌شناسي‌ گروههايي‌ که‌ به‌ صورت‌ دروني‌ ديندارند متعارض‌ و يا نامربوط‌ باشد. اين‌ نوع‌ دينداري‌ نيز در زمينه‌ايي‌ ايدئولوژيکي‌ عمل‌ مي‌کند، زيرا در واقع‌ تعريف‌ مک‌ لنتاير از ايدئولوژي‌ با تعريف‌ آلپورت‌ از احساسات‌ ديني‌ به‌ طرز آشکاري‌ موازي‌ هم‌ هستند. مثلاً‌ مي‌توان‌ گفت‌ که‌ ايدئولوژي‌ براساس‌ تعريف‌ مک‌ لنتاير، نه‌ عقلاني‌ است‌ و نه‌ غيرعقلاني‌ و از اين‌ نظر با مفهوم‌ احساسات‌ ديني‌ آلپورت‌ همخوان‌ است.
    تعارض‌ بالقوه‌ بين‌ زمينه‌هاي‌ ايدئولوژيک‌ اديان‌ و روان‌شناسي، احتياط‌ بيشتري‌ در تفسير يافته‌هاي‌ تجربي‌ روان‌شناسي‌ دين‌ را به‌ همراه‌ خواهد داشت. وقتي‌ که‌ ارتباط‌ مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ با سلامت‌ رواني‌ دچار شکست‌ مي‌شود و يا ارتباطي‌ معکوس‌ با يکديگر مي‌يابند، بيش‌ از آنکه‌ از واقعيت‌ روان‌شناسي‌ اشخاص‌ متدين‌ حکايت‌ کند، تعارض‌ بين‌ ارزشهاي‌ روان‌شناسي‌ معاصر و اديان‌ را نشان‌ مي‌دهد. بنابراين، زمينة‌ ايدئولوژيک‌ يافته‌هاي‌ پژوهشي، به‌ صورت‌ فرضيه‌اي‌ قابل‌ بررسي‌ با روش‌ علمي‌ درمي‌آيد. براي‌ دستيابي‌ به‌ اين‌ امر 5 روش‌ طرح‌ريزي‌ شده‌ است:
    اولين‌ روش، استفاده‌ از فنون‌ آماري‌ به‌ منظور کنترل‌ تعارضات‌ ممکن‌ بين‌ ارزشهاست. مثلاً، مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ و ديگر مقياسهاي‌ ديني‌ مي‌توانند يک‌ کنش‌وري‌ سالم‌ را پيشگويي‌ کنند، ولي‌ در عين‌ حال‌ ممکن‌ است‌ با ابزارهايي‌ که‌ سازه‌هايي‌ نظير عزت‌ نفس، خودشکوفايي، و پذيرش‌ خود(48) را مي‌سنجند، بي‌ارتباط‌ بوده‌ و يا ارتباطي‌ معکوس‌ داشته‌ باشند. با اين‌ حال، بايد دوباره‌ متذکر شد که‌ روان‌شناسان‌ غربي‌ اغلب‌ به‌ بهزيستي‌ فرد بيش‌ از بهزيستي‌ جامعه‌ ارج‌ مي‌نهند. چنين‌ تأکيداتي، با باورهاي‌ سنتي‌ برخي‌ از جمعيتهاي‌ ديني‌ دربارة‌ گنهکاري‌ ناسازگار است‌ (واتسن‌ و همکاران، 1989). در واقع، برخي‌ از مقياسهاي‌ روان‌شناختي، پذيرش‌ خود را با زباني‌ بيان‌ کرده‌اند که‌ آشکارا با باورهاي‌ دينداري‌ سنتي‌ درخصوص‌ گنهکاري‌ ناسازگار است‌ (واتسن‌ و همکاران، 1985).
    با وجود اين، باورهاي‌ سنتي‌ دربارة‌ گنهکاري‌ و گزاره‌هاي‌ ضدديني‌ در مورد «پذيرش‌ خود» مي‌توانند به‌ عنوان‌ نشانه‌هاي‌ عيني‌ تعارض‌ احتمالي‌ بين‌ ارزشهاي‌ ديني‌ و ارزشهاي‌ حاکم‌ بر روان‌شناسي‌ معاصر بررسي‌ شوند. بنابراين، روشهاي‌ آماري‌ (مانند همبستگي‌ تفکيکي) مي‌توانند تأثير چنين‌ عواملي‌ را حذف‌ کرده‌ و در واقع‌ تفاوت‌ بين‌ ارزشها را کنترل‌ کنند. وقتي‌ چنين‌ روشي‌ به‌ کار مي‌رود، دينداري‌ دروني‌ با ثبات‌ و قدرت‌ بيشتري‌ با پرسشنامه‌هايي‌ که‌ کنش‌وري‌ روان‌شناختي‌ سالم‌ را ارزيابي‌ مي‌کنند، همبسته‌ مي‌شود. چنين‌ نتايجي، نشان‌ مي‌دهند که‌ مقياسهاي‌ روان‌شناختي‌ احتمالاً‌ با زباني‌ بيان‌ مي‌شوند که‌ نکات‌ مثبت‌ ايمان‌ ديني‌ را پنهان‌ مي‌سازد (واتسن‌ و همکاران، 1987).
    در روش‌ دوم، مواد يک‌ مقياس‌ روان‌شناختي‌ به‌ طور منطقي‌ ارزيابي‌ شده‌ و به‌ گزاره‌هايي‌ که‌ آشکارا در برابر دين‌ سوگيري‌ دارند و گزاره‌هايي‌ که‌ سوگيري‌ آنها در برابر دين‌ پنهان‌ است، دسته‌بندي‌ مي‌شوند. آنگاه‌ تحليلي‌ جداگانه‌ از اين‌ دو دسته‌ گزاره، امکان‌ ارائة‌ تفسير بدون‌ سوگيري‌ از همة‌ داده‌ها را امکان‌پذير مي‌سازد. مثلاً، آلبرت‌ اليس(49)، روان‌شناس‌ آمريکايي‌ (1986-1980) اظهار مي‌دارد که‌ باورهاي‌ ديني‌ ماهيتي‌ غيرعقلاني‌ دارند و سبب‌ افزايش‌ اختلالات‌ هيجاني‌ مي‌شوند. از اين‌ گذشته، او معتقد است‌ که‌ باورهاي‌ الحادي‌ فرد را به‌ سوي‌ سلامت‌ روان‌شناختي‌ هدايت‌ مي‌کنند.

    وي‌ همچنين، اظهار مي‌دارد که‌ افراد متدين‌ نمي‌توانند موقعيتهاي‌ مبهم‌ و غيرقابل‌ تبيين‌ در زندگي‌ را تحمل‌ کنند: «چون‌ زندگي‌ حالتي‌ ابهام‌آميز و رازآلود دارد و چون‌ ميليونها نفر از مردم‌ احساس‌ مي‌کنند که‌ نمي‌توانند دگرگونيها و ابهامات‌ را تحمل‌ کنند و با آنها کنار آيند، در نتيجه‌ خداهاي‌ مطلق‌گرايي‌ مي‌سازند و بدين‌ وسيله‌ تصور مي‌کنند که‌ اين‌ خدايان‌ پاسخ‌ غايي‌ همة‌ سؤ‌الات‌ بشر را مي‌دهند». در واقع‌ در يک‌ مطالعه، دينداران‌ دروني‌ نمرات‌ بالاتري‌ در مقياس‌ «اجتناب‌ از رويارويي‌هاي‌ وجودي»(50) را که‌ به‌ سنجش‌ ناتواني‌ در رويارويي‌ با واقعيتهاي‌ ناخوشايند زندگي‌ مي‌پردازد، کسب‌ کردند. بنابراين، به‌ نظر مي‌رسد که‌ اين‌ نتايج‌ ديدگاه‌ اليس‌ را تأييد مي‌کنند. اما تحليل‌ منطقي‌ مواد مقياس‌ «اجتناب‌ از رويارويي‌هاي‌ وجودي» نشان‌ مي‌دهد که‌ بعضي‌ از مواد اين‌ مقياس‌ آشکارا در برابر دين‌ سوگيري‌ دارند. به‌ عنوان‌ مثال، در اين‌ مقياس‌ موافقت‌ با اين‌ عقيده‌ که‌ «خدا هست» گواهي‌ براي‌ اجتناب‌ از واقعيات‌ وجودي‌ در نظر گرفته‌ مي‌شود. هنگامي که‌ مواد ضد ديني‌ اين‌ مقياس‌ و همچنين‌ ديگر مواد مقياس‌ به‌ صورت‌ جداگانه‌ تحليل‌ شوند، مشخص‌ مي‌شود که‌ ارتباط‌ مثبت‌ دينداري‌ دروني‌ و اجتناب‌ از رويارويي‌هاي‌ وجودي‌ صرفاً‌ ناشي‌ از مواد ضد ديني‌ اين‌ مقياس‌ بوده‌ است. کاربرد روش‌ تحليل‌ منطقي، روشن‌ ساخت‌ که‌ ايمان‌ دروني‌ با ناتواني‌ در مواجهه‌ با مشکلات‌ زندگي‌ مرتبط‌ نيست‌ (واتسن‌ و همکاران، 1988).
    روش‌ «علامت‌ همبستگي»(51) سومين‌ روش‌ براي‌ کشف‌ و بررسي‌ ارزشهاي‌ متعارض‌ بين‌ روان‌شناسي‌ و دين‌ است.