وي همچنين، اظهار ميدارد که افراد متدين نميتوانند موقعيتهاي مبهم و غيرقابل تبيين در زندگي را تحمل کنند: «چون زندگي حالتي ابهامآميز و رازآلود دارد و چون ميليونها نفر از مردم احساس ميکنند که نميتوانند دگرگونيها و ابهامات را تحمل کنند و با آنها کنار آيند، در نتيجه خداهاي مطلقگرايي ميسازند و بدين وسيله تصور ميکنند که اين خدايان پاسخ غايي همة سؤالات بشر را ميدهند». در واقع در يک مطالعه، دينداران دروني نمرات بالاتري در مقياس «اجتناب از روياروييهاي وجودي»(50) را که به سنجش ناتواني در رويارويي با واقعيتهاي ناخوشايند زندگي ميپردازد، کسب کردند. بنابراين، به نظر ميرسد که اين نتايج ديدگاه اليس را تأييد ميکنند. اما تحليل منطقي مواد مقياس «اجتناب از روياروييهاي وجودي» نشان ميدهد که بعضي از مواد اين مقياس آشکارا در برابر دين سوگيري دارند. به عنوان مثال، در اين مقياس موافقت با اين عقيده که «خدا هست» گواهي براي اجتناب از واقعيات وجودي در نظر گرفته ميشود. هنگامي که مواد ضد ديني اين مقياس و همچنين ديگر مواد مقياس به صورت جداگانه تحليل شوند، مشخص ميشود که ارتباط مثبت دينداري دروني و اجتناب از روياروييهاي وجودي صرفاً ناشي از مواد ضد ديني اين مقياس بوده است. کاربرد روش تحليل منطقي، روشن ساخت که ايمان دروني با ناتواني در مواجهه با مشکلات زندگي مرتبط نيست (واتسن و همکاران، 1988).روش «علامت همبستگي»(51) سومين روش براي کشف و بررسي ارزشهاي متعارض بين روانشناسي و دين است.