• وبلاگ : كليد طلايي
  • يادداشت : واژه ها
  • نظرات : 1 خصوصي ، 30 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مرجان اوقانيان 
    در اين‌ راستا، نظرات‌ روان‌شناس‌ آمريکايي، گوردون‌ آلپورت، در گسترش‌ روان‌شناسي‌ دين‌ در جوامع‌ مسلمين‌ راهگشا به‌ نظر مي‌رسد. به‌ ويژه، تلاشهاي‌ وي‌ براي‌ تعريف‌ و سنجش‌ علمي‌ تعهد ديني‌ دروني‌ قابل‌ توجه‌ است.
    با وجود اين، انطباق‌ نظرات‌ آلپورت‌ براي‌ جمعيتهاي‌ مسلمان‌ نيازمند دانستن‌ موارد زير است:
    1. ديدگاه‌ آلپورت‌ در خصوص‌ سنخهاي‌ متفاوت‌ تعهد ديني
    ‌ 2
    . موارد محتمل‌ تعارض‌ ارزشهاي‌ علوم‌ اجتماعي‌ معاصر با ارزشهاي‌ اديان‌ سنتي
    ‌ 3. چالشهاي‌ ارائه‌ شده‌ برضد تفسير آلپورت‌ از دين. ملاحظات‌ نظري‌ براساس‌ متون‌ ديني‌ مسلمين‌ و چندين‌ مطالعة‌ تجربي‌ اخير، امکان‌ به‌کارگيري‌ روي‌آورد آلپورت‌ را در جوامع‌ مسلمين‌ نشان‌ داده‌ است، اما تنها محققان‌ مسلمان‌ قادر به‌ تشخيص‌ اين‌ نکته‌اند که‌ آيا روان‌شناسي‌ دين‌ آلپورت‌ واقعاً‌ با اهداف‌ آنها سازگار است‌ يا خير.
    ‌‌
    ايمان‌ ديني، براي‌ مسلمين، بدون‌ شک‌ پايه‌اي‌ براي‌ بهزيستي‌ اجتماعي‌ و روان‌شناختي‌ در نظر گرفته‌ مي‌شود. مثلاً، ال‌ عظايم‌ و هدايت‌ ديبا (1994) اظهار مي‌دارند که‌ مسلمين‌ مي‌توانند با پيروي‌ از اصول‌ اسلام‌ به‌ چهار مؤ‌لفة‌ يک‌ زندگي‌ متعادل‌ و سالم، يعني‌ سلامت‌ جسمي، اجتماعي، رواني، و معنوي‌ و روحاني(1) دست‌ يابند و از آن‌ بهره‌مند شوند. در ميان‌ مطالب‌ مورد تأکيد آنها، نقش‌ حفاظتي‌ دعا در پيشگيري‌ از اضطراب‌ و افسردگي‌ مسلمانان، پيامدهاي‌ مثبت‌ روزه‌داري‌ ماه‌ رمضان‌ در کاهش‌ احساس‌ کينه‌ و تنهايي، افزايش‌ سخاوت‌ و حس‌ سپاس‌ از خداوند، و پيش‌گيري‌ از بروز افسردگي، احساس‌ گناه،و جرم‌ و جنايت‌ در جامعه‌ نيز قابل‌ رديابي‌ است‌ (صص‌ 46-45).
    الطارب‌ (1996) نيز در تبيين‌ اينکه‌ چطور اصول‌ پنج‌گانة‌ دين‌ اسلام‌ با رشد و تماميت‌ بُعد معنوي‌ روحاني‌ مسلمين‌ در ارتباط‌ است، به‌ نتايج‌ مشابهي‌ دست‌يافته‌ است.
    روان‌شناسان‌ علاقه‌مند به‌ مطالعة‌ دين‌ مايلند مواردي‌ همچون‌ مفاهيم‌ يادشده‌ را به‌ دام‌ تجربه‌ بيندازند و در اين‌ ميان، محققان‌ مسلمان‌ علاقه‌مند به‌کارگيري‌ روشهاي‌ علوم‌رفتاري‌ و اجتماعي‌ معاصر براي‌ رشد و گسترش‌ روان‌شناسي‌ دين‌ در جامعة‌ مسلمين‌ هستند.
    موقرابي‌ اظهار مي‌دارد که‌ احمد فواد آل‌اهواني‌ در دهة‌ 1960 براي‌ تأسيس‌ نوعي‌ روان‌شناسي‌ مسلمين‌ تلاش‌ کرد. ولي‌ از تلاشهاي‌ بعدي‌ وي‌ استقبال‌ چنداني‌ نشد. همچنين، محققان‌ بعدي، مثل‌ فواد ابوهتاب‌ و مالک‌ بدري‌ بر پايه‌ريزي‌ چنين‌ روانشناسي‌اي‌ براساس ساختار فکري‌ مسلمين‌ و نه‌ غربي‌ها تأکيد کردند. اما علوم‌اجتماعي‌ معاصر عمدتاً‌ محصول‌ تفکر و فعاليتهاي‌ محققان‌ غربي‌ است، و همين‌ امر تلاش‌ براي‌ بررسي‌ سازگاري‌ شيوه‌ و محصول‌ علوم‌ اجتماعي‌ و رفتاري‌ معاصر را با روان‌شناسي‌ دين‌ در جوامع‌ مسلمين‌ ضروري‌ مي‌سازد.
    دانشمندان‌ علوم‌ رفتاري‌ غرب، گاهي‌ اوقات‌ صراحتاً‌ اين‌ عقيده‌ را که‌ هر ديني‌ - نه‌ فقط‌ اسلام‌ - مي‌تواند نهايتاً‌ تأثيرات‌ مثبتي‌ داشته‌ باشد رد مي‌کنند. احتمالاً‌ فرويد (1961-1927) مشخص‌ترين‌ و مشهورترين‌ مثال‌ اين‌ ادعاست. از نظر وي، باور به‌ خدا از آرزوهاي‌ نابالغ‌ افراد براي‌ حمايت‌ شدن‌ - مانند حمايتي‌ که‌ پدرانشان‌ در کودکي‌ از آنها مي‌کرده‌اند - ناشي‌ مي‌شود. بر طبق‌ نظرات‌ فرويد، تنها ايمان‌ با معنا و مهم، ايمان‌ به‌ علم‌ و منطق‌ است. چنين‌ نوشتارهايي‌ تعارض‌ علوم‌ اجتماعي‌ غرب‌ را با ايمان‌ و باورهاي‌ مسلمين‌ نشان‌ مي‌دهد. با وجود اين‌ ، تمامي‌ دانشمندان‌ علوم‌رفتاري‌ و اجتماعي‌ در غرب‌ چنين‌ ديدگاه‌ منتقدانه‌اي‌ درخصوص‌ دين‌ ندارند. به‌ عنوان‌ مثال، محققان‌ معاصر، روشهاي‌ علوم‌ اجتماعي‌ را به‌ منظور نشان‌ دادن‌ اينکه‌ چطور ايمان‌ ديني‌ مي‌تواند در جهت‌ افزايش‌ سازش‌يافتگي‌ اجتماعي‌ و روانشناختي‌ حرکت‌ کند، به‌ کار برده‌اند (مثلاً، ورتينگتون(2) و همکاران، 1996). ولي‌ در اينجا نيز محققان‌ مسلمان‌ ممکن‌ است‌ با احتياط‌ به‌ چنين‌ يافته‌هايي‌ نزديک‌ شوند. موقرابي(3) (1995) اظهار مي‌دارد که‌ برخلاف‌ انديشة‌ غربي، اسلام‌ بين‌ ابعاد معنوي‌ - روحاني‌ و سکولار تمايزي‌ ايجاد نمي‌کند. به‌ بياني‌ ديگر، وي‌ معتقد است‌ که‌ زندگي‌ روزمرة‌ غرب‌ با مسايل‌ اجتماعي‌ و تجاري‌ درهم‌تنيده‌ است‌ و با مفروضات‌ ديني‌ ارتباط‌ ندارد، و دانشمندان‌ غربي‌ بقاي‌ دين‌ و پيامدهاي‌ مثبت‌ ايمان‌ ديني‌ را هم‌جهت‌ با فوايد اجتماعي‌ و غيرروحاني‌ آن‌ قرارمي‌دهند. از اين‌ منظر دين‌ فقط‌ مانند نهادي‌ فرهنگي‌ همچون‌ آموزش‌ و پرورش، سياست، و اقتصاد که‌ همگي‌ در جهت‌ افزايش‌ بهزيستي‌ اجتماعي‌ هستند، عمل‌ مي‌کند. از اين‌روي، در اينجا جامعه‌ هدف‌ اوليه‌ و دين‌ جنبة‌ ثانوي‌ خواهد داشت. اما ثانوي‌ کردن‌ دين‌ و خطکشي‌ بين‌ جنبه‌هاي‌ روحاني‌ و غيرروحاني‌ زندگي‌ ممکن‌ است‌ براي‌ محققان‌ مسلمان‌ چندان‌ خوشايند نباشد. بر همين‌ اساس، در به‌کارگيري‌ علوم‌اجتماعي‌ و رفتاري‌ معاصر، بهتر است‌ از خطوط‌ پژوهشي‌اي‌ که‌ با باورها و پيش‌فرضهاي‌ مسلمين‌ سازگاري‌ بيشتري‌ دارد استفاده‌ شود.