• وبلاگ : كليد طلايي
  • يادداشت : ايا شما از شكست مي ترسيد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهسا دوستدار 

    اين يک داستان واقعي است که در ژاپن اتفاق افتاده.
    شخصي ديوار خانه اش را براي نوسازي خراب مي کرد. خانه هاي ژاپني داراي فضايي خالي بين ديوارهاي چوبي هستند. اين شخص در حين خراب کردن ديوار در بين آن مارمولکي را ديد که ميخي از بيرون به پايش فرو رفته بود.
    دلش سوخت و يک لحظه کنجکاو شد. وقتي ميخ را بررسي کرد متعجب شد؛ اين ميخ ده سال پيش، هنگام ساختن خانه کوبيده شده بود!!!
    چه اتفاقي افتاده؟
    در يک قسمت تاريک بدون حرکت، مارمولک ده سال در چنين موقعيتي زنده مانده!!!
    چنين چيزي امکان ندارد و غير قابل تصور است.
    متحير از اين مساله کارش را تعطيل و مارمولک را مشاهده کرد.
    در اين مدت چکار مي کرده؟ چگونه و چي مي خورده؟
    همانطور که به مارمولک نگاه مي کرد يکدفعه مارمولکي ديگر، با غذايي در دهانش ظاهر شد!!!
    مرد شديدا منقلب شد.
    ده سال مراقبت. چه عشقي! چه عشق قشنگي!!!
    اگر موجود به اين کوچکي بتواند عشقي به اين بزرگي داشته باشد پس تصور کنيد ما تا چه حد مي توانيم عاشق شويم، اگر سعي کني