• وبلاگ : كليد طلايي
  • يادداشت : واژه ها
  • نظرات : 1 خصوصي ، 30 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + مرجان اوقانيان 
    بنابراين، بهتر است‌ هرگونه‌ کاربردي‌ از مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ با آگاهي‌ از اينکه‌ چطور ارزشهاي‌ حاکم‌ بر تئوريها ممکن‌ است‌ بر نتايج‌ تحقيقات‌ روان‌شناسي‌ دين‌ تأثير گذارند، انجام‌ شوند. يک‌ راه‌ براي‌ حل‌ اين‌ معضل، طرح‌ اين‌ مفهوم‌سازي‌ است‌ که‌ هم‌ روان‌شناسي‌ معاصر و هم‌ دينداري‌ سنتي‌ در يک‌ « محدوده‌ يا زمينة‌ ايدئولوژيکي»(45) عمل‌ مي‌کنند (واتسن، 1994 و 1993). بنابر تعريف‌ مک‌ لنتاير(46)، ايدئولوژي‌ نظامي‌ از باورهاي‌ غيرتجربي‌ است‌ که‌ مصاديق‌ جامعه‌شناختي‌ و هنجاري(47) دارد. يک‌ ايدئولوژي‌ ماهيتي‌ تقريباً‌ غيرتجربي‌ دارد، زيرا درصدد بيان‌ اوصاف‌ عام‌ طبيعت، جامعه‌ و يا هر دو است؛ اين‌ اوصاف‌ از جمله‌ احکام‌ در حال‌ تغيير عالم‌ نيستندکه‌ قابل‌ مطالعه‌ تجربي‌ باشند (مک‌ لنتاير، ص‌ 5). اين‌ عقيده‌ که‌ «خداوند جهان‌ را خلق‌ کرده‌ است»، باوري‌ است‌ که‌ به‌ لحاظ‌ علمي‌ نه‌ تأييدپذير و نه‌ تکذيب‌پذير است، و از اين‌روي‌ ماهيتي‌ غيرتجربي‌ دارد.به‌ علاوه، يک‌ ايدئولوژي، هنجارها و بايد و نبايدهايي‌ را براي‌ افراد مطرح‌ مي‌کند، زيرا در ايدئولوژي‌ «چيستي‌ مسئله» و «چگونگي‌ برخورد با آن» - ارتباط‌ بين‌ ماهيت‌ دنيا با اخلاق، و ديگر راهنماهاي‌ سلوک‌ - درنظر گرفته‌ مي‌شود (ص‌ 6). مؤ‌لفة‌ هنجاري‌ يا معيارهاي‌ اخلاقي‌ در ايدئولوژي‌ به‌ اين‌ معناست‌ که‌ اين‌ نظامِ‌ باورهاي‌ غيرتجربي‌ نه‌ تنها به‌ ما مي‌گويد که‌ جهان‌ چگونه‌ جايي‌ است، بلکه‌ چگونگي‌ عمل‌ در اين‌ جهان‌ را نيز درحد خطوط‌ کلي‌ و در برخي‌ زمينه‌ها نشان‌ مي‌دهد. به‌ عبارتي‌ ديگر، معيارهاي‌ اخلاقي، پيامد مفروضات‌ غيرتجربي‌ ايدئولوژي‌ است‌ (ص‌ 6). در نهايت‌ يک‌ ايدئولوژي‌ پيامدهاي‌ جامعه‌شناختي‌ نيز دارد؛ زيرا نه‌ تنها باور افراد جامعه‌ و يا گروه‌ خاصي‌ است، بلکه‌ در واقع‌ اين‌ باور تاحدودي‌ وجود و هويت‌ اجتماعي‌ آن‌ گروه‌ را نيز تعريف‌ مي‌کند (ص‌ 6).
    بنابراين، بيان‌ اينکه‌ هم‌ روان‌شناسي‌ معاصر و هم‌ اديان‌ سنتي‌ در يک‌ زمينة‌ ايدئولوژيکي‌ عمل‌ مي‌کنند، بدين‌ معناست‌ که‌ هر دوي‌ آنها تا حدودي‌ برپاية‌ مفروضات‌ غيرتجربي‌ که‌ دلالتهاي‌ جامعه‌شناختي‌ و هنجاري‌ دارند، قرارمي‌گيرند.
    براي‌ مثال‌ اغلب‌ روان‌شناسان‌ غربي، در فعاليتهاي‌ علمي‌ و حرفه‌اي‌ خود نسبت‌ به‌ باور غيرتجربي‌ «اعتقاد به‌ خدا» يا بي‌تفاوتند و يا آن‌ را کاملاً‌ رد مي‌کنند. در نتيجه، مقياسهاي‌ روان‌شناختي‌ ممکن‌ است‌ براساس‌ باورهايي‌ ساخته‌ شوند که‌ با روان‌شناسي‌ گروههايي‌ که‌ به‌ صورت‌ دروني‌ ديندارند متعارض‌ و يا نامربوط‌ باشد. اين‌ نوع‌ دينداري‌ نيز در زمينه‌ايي‌ ايدئولوژيکي‌ عمل‌ مي‌کند، زيرا در واقع‌ تعريف‌ مک‌ لنتاير از ايدئولوژي‌ با تعريف‌ آلپورت‌ از احساسات‌ ديني‌ به‌ طرز آشکاري‌ موازي‌ هم‌ هستند. مثلاً‌ مي‌توان‌ گفت‌ که‌ ايدئولوژي‌ براساس‌ تعريف‌ مک‌ لنتاير، نه‌ عقلاني‌ است‌ و نه‌ غيرعقلاني‌ و از اين‌ نظر با مفهوم‌ احساسات‌ ديني‌ آلپورت‌ همخوان‌ است.
    تعارض‌ بالقوه‌ بين‌ زمينه‌هاي‌ ايدئولوژيک‌ اديان‌ و روان‌شناسي، احتياط‌ بيشتري‌ در تفسير يافته‌هاي‌ تجربي‌ روان‌شناسي‌ دين‌ را به‌ همراه‌ خواهد داشت. وقتي‌ که‌ ارتباط‌ مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ با سلامت‌ رواني‌ دچار شکست‌ مي‌شود و يا ارتباطي‌ معکوس‌ با يکديگر مي‌يابند، بيش‌ از آنکه‌ از واقعيت‌ روان‌شناسي‌ اشخاص‌ متدين‌ حکايت‌ کند، تعارض‌ بين‌ ارزشهاي‌ روان‌شناسي‌ معاصر و اديان‌ را نشان‌ مي‌دهد. بنابراين، زمينة‌ ايدئولوژيک‌ يافته‌هاي‌ پژوهشي، به‌ صورت‌ فرضيه‌اي‌ قابل‌ بررسي‌ با روش‌ علمي‌ درمي‌آيد. براي‌ دستيابي‌ به‌ اين‌ امر 5 روش‌ طرح‌ريزي‌ شده‌ است:
    اولين‌ روش، استفاده‌ از فنون‌ آماري‌ به‌ منظور کنترل‌ تعارضات‌ ممکن‌ بين‌ ارزشهاست. مثلاً، مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ و ديگر مقياسهاي‌ ديني‌ مي‌توانند يک‌ کنش‌وري‌ سالم‌ را پيشگويي‌ کنند، ولي‌ در عين‌ حال‌ ممکن‌ است‌ با ابزارهايي‌ که‌ سازه‌هايي‌ نظير عزت‌ نفس، خودشکوفايي، و پذيرش‌ خود(48) را مي‌سنجند، بي‌ارتباط‌ بوده‌ و يا ارتباطي‌ معکوس‌ داشته‌ باشند. با اين‌ حال، بايد دوباره‌ متذکر شد که‌ روان‌شناسان‌ غربي‌ اغلب‌ به‌ بهزيستي‌ فرد بيش‌ از بهزيستي‌ جامعه‌ ارج‌ مي‌نهند. چنين‌ تأکيداتي، با باورهاي‌ سنتي‌ برخي‌ از جمعيتهاي‌ ديني‌ دربارة‌ گنهکاري‌ ناسازگار است‌ (واتسن‌ و همکاران، 1989). در واقع، برخي‌ از مقياسهاي‌ روان‌شناختي، پذيرش‌ خود را با زباني‌ بيان‌ کرده‌اند که‌ آشکارا با باورهاي‌ دينداري‌ سنتي‌ درخصوص‌ گنهکاري‌ ناسازگار است‌ (واتسن‌ و همکاران، 1985).
    با وجود اين، باورهاي‌ سنتي‌ دربارة‌ گنهکاري‌ و گزاره‌هاي‌ ضدديني‌ در مورد «پذيرش‌ خود» مي‌توانند به‌ عنوان‌ نشانه‌هاي‌ عيني‌ تعارض‌ احتمالي‌ بين‌ ارزشهاي‌ ديني‌ و ارزشهاي‌ حاکم‌ بر روان‌شناسي‌ معاصر بررسي‌ شوند. بنابراين، روشهاي‌ آماري‌ (مانند همبستگي‌ تفکيکي) مي‌توانند تأثير چنين‌ عواملي‌ را حذف‌ کرده‌ و در واقع‌ تفاوت‌ بين‌ ارزشها را کنترل‌ کنند. وقتي‌ چنين‌ روشي‌ به‌ کار مي‌رود، دينداري‌ دروني‌ با ثبات‌ و قدرت‌ بيشتري‌ با پرسشنامه‌هايي‌ که‌ کنش‌وري‌ روان‌شناختي‌ سالم‌ را ارزيابي‌ مي‌کنند، همبسته‌ مي‌شود. چنين‌ نتايجي، نشان‌ مي‌دهند که‌ مقياسهاي‌ روان‌شناختي‌ احتمالاً‌ با زباني‌ بيان‌ مي‌شوند که‌ نکات‌ مثبت‌ ايمان‌ ديني‌ را پنهان‌ مي‌سازد (واتسن‌ و همکاران، 1987).
    در روش‌ دوم، مواد يک‌ مقياس‌ روان‌شناختي‌ به‌ طور منطقي‌ ارزيابي‌ شده‌ و به‌ گزاره‌هايي‌ که‌ آشکارا در برابر دين‌ سوگيري‌ دارند و گزاره‌هايي‌ که‌ سوگيري‌ آنها در برابر دين‌ پنهان‌ است، دسته‌بندي‌ مي‌شوند. آنگاه‌ تحليلي‌ جداگانه‌ از اين‌ دو دسته‌ گزاره، امکان‌ ارائة‌ تفسير بدون‌ سوگيري‌ از همة‌ داده‌ها را امکان‌پذير مي‌سازد. مثلاً، آلبرت‌ اليس(49)، روان‌شناس‌ آمريکايي‌ (1986-1980) اظهار مي‌دارد که‌ باورهاي‌ ديني‌ ماهيتي‌ غيرعقلاني‌ دارند و سبب‌ افزايش‌ اختلالات‌ هيجاني‌ مي‌شوند. از اين‌ گذشته، او معتقد است‌ که‌ باورهاي‌ الحادي‌ فرد را به‌ سوي‌ سلامت‌ روان‌شناختي‌ هدايت‌ مي‌کنند.

    وي‌ همچنين، اظهار مي‌دارد که‌ افراد متدين‌ نمي‌توانند موقعيتهاي‌ مبهم‌ و غيرقابل‌ تبيين‌ در زندگي‌ را تحمل‌ کنند: «چون‌ زندگي‌ حالتي‌ ابهام‌آميز و رازآلود دارد و چون‌ ميليونها نفر از مردم‌ احساس‌ مي‌کنند که‌ نمي‌توانند دگرگونيها و ابهامات‌ را تحمل‌ کنند و با آنها کنار آيند، در نتيجه‌ خداهاي‌ مطلق‌گرايي‌ مي‌سازند و بدين‌ وسيله‌ تصور مي‌کنند که‌ اين‌ خدايان‌ پاسخ‌ غايي‌ همة‌ سؤ‌الات‌ بشر را مي‌دهند». در واقع‌ در يک‌ مطالعه، دينداران‌ دروني‌ نمرات‌ بالاتري‌ در مقياس‌ «اجتناب‌ از رويارويي‌هاي‌ وجودي»(50) را که‌ به‌ سنجش‌ ناتواني‌ در رويارويي‌ با واقعيتهاي‌ ناخوشايند زندگي‌ مي‌پردازد، کسب‌ کردند. بنابراين، به‌ نظر مي‌رسد که‌ اين‌ نتايج‌ ديدگاه‌ اليس‌ را تأييد مي‌کنند. اما تحليل‌ منطقي‌ مواد مقياس‌ «اجتناب‌ از رويارويي‌هاي‌ وجودي» نشان‌ مي‌دهد که‌ بعضي‌ از مواد اين‌ مقياس‌ آشکارا در برابر دين‌ سوگيري‌ دارند. به‌ عنوان‌ مثال، در اين‌ مقياس‌ موافقت‌ با اين‌ عقيده‌ که‌ «خدا هست» گواهي‌ براي‌ اجتناب‌ از واقعيات‌ وجودي‌ در نظر گرفته‌ مي‌شود. هنگامي که‌ مواد ضد ديني‌ اين‌ مقياس‌ و همچنين‌ ديگر مواد مقياس‌ به‌ صورت‌ جداگانه‌ تحليل‌ شوند، مشخص‌ مي‌شود که‌ ارتباط‌ مثبت‌ دينداري‌ دروني‌ و اجتناب‌ از رويارويي‌هاي‌ وجودي‌ صرفاً‌ ناشي‌ از مواد ضد ديني‌ اين‌ مقياس‌ بوده‌ است. کاربرد روش‌ تحليل‌ منطقي، روشن‌ ساخت‌ که‌ ايمان‌ دروني‌ با ناتواني‌ در مواجهه‌ با مشکلات‌ زندگي‌ مرتبط‌ نيست‌ (واتسن‌ و همکاران، 1988).
    روش‌ «علامت‌ همبستگي»(51) سومين‌ روش‌ براي‌ کشف‌ و بررسي‌ ارزشهاي‌ متعارض‌ بين‌ روان‌شناسي‌ و دين‌ است.

    + مرجان اوقانيان 
    در اين‌ روي‌آورد، بين‌ هر يک‌ از مواد يک‌ پرسشنامة‌ روان‌شناختي، و مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ همبستگي‌ برقرار مي‌گردد. سپس، همبستگيهاي‌ معنادار به‌ عنوان‌ علايمي‌ نشان‌دهندة‌ اينکه‌ کدام‌ يک‌ از گزاره‌ها ضد دين‌ و کداميک‌ موافق‌ دين‌ هستند، به‌ کار مي‌روند. سپس‌ گزاره‌هاي‌ ضد دين‌ و موافق‌ دين‌ با يکديگر ترکيب‌ شده‌ و هر کدام‌ زيرمقياس‌ جداگانه‌ را تشکيل‌ مي‌دهند که‌ مي‌تواند در راستاي‌ مقياس‌ اصلي‌ تحليل‌ شود. توجه‌ به‌ الگوي‌ نتايجي‌ که‌ با اين‌ ابزار اندازه‌گيري‌ به‌ دست‌ آمده‌ است، تفسير بدون‌ سوگيري‌ داده‌ها را امکان‌پذير مي‌سازد. از اين‌ روش‌ در مطالعة‌ رابطة‌ بين‌ جهت‌گيري‌ ديني‌ و خودشکوفايي‌ با موفقيت‌ استفاده‌ شد (واتسن‌ و همکاران،(9891b .
    روش‌ چهارم‌ «ارزيابي‌ مستقيم»(52) است.
    اين‌ روش‌ به‌ افراد فرصت‌ مي‌دهد که‌ ضمن‌ پاسخگويي‌ به‌ پرسشنامه، سازگاري‌ و يا عدم‌ سازگاري‌ هر يک‌ از مواد مقياس‌ را نيز با باورهاي‌ ديني‌ خود ارزيابي‌ کنند. ارزيابيهاي‌ مستقيم‌ درخصوص‌ هر ماده‌ تحليل‌ مي‌شوند و اين تحليل‌ چگونگي‌ نمره‌گذاري‌ مقياس‌ در جهت‌ سازگاري‌ با تعهدات‌ ديني‌ را نشان‌ مي‌دهد. سبک‌ اصلي‌ پاسخگويي‌ به‌ مواد مقياس‌ (پاسخهاي‌ روان‌شناختي)، و همچنين‌ تعيين‌ ميزان‌ سازگاري‌ مواد مقياس‌ با باورهاي‌ ديني‌ (پاسخهاي‌ ديني)، به‌ عنوان‌ دو سبک‌ پاسخگويي‌ به‌ يک‌ ماده‌ (و در مجموع‌ يک‌ مقياس) درنظر گرفته‌ مي‌شوند، و ارتباط‌ هر يک‌ از اين‌ سبکهاي‌ پاسخگويي‌ با ديگر متغيرهاي‌ روان‌شناختي‌ بررسي‌ مي‌شود. سپس‌ محققان‌ درمي‌يابند که‌ کدام‌ روش‌ از نمره‌گذاري‌ تفسير معقولتري‌ از داده‌ها را ارائه‌ مي‌دهد.
    اين‌ روش‌ در اغلب‌ مطالعاتي‌ که‌ به‌ بررسي‌ فرضيات‌ اليس‌ دربارة‌ دين‌ مي‌پردازند، به‌ کار رفته‌ است. اليس، معتقد است‌ که‌ دينداري‌ سنتي، باورهاي‌ غيرمعقولي‌ را افزايش‌ مي‌دهد که‌ سبب‌ بروز اختلالات‌ هيجاني‌ مي‌شوند (اليس، 1983). پرسشنامه‌هاي‌ متعددي‌ وجود دارد که‌ باورهايي‌ غيرعقلاني‌ را براساس‌ تئوري‌ اليس‌ مي‌سنجند.
    + مرجان اوقانيان 
    البته، درخصوص‌ مقياس‌ دروني‌ اين‌ پيش‌بيني‌ها ماهيتي‌ معکوس‌ دارند. درواقع، مطالعات‌ بسياري‌ از ارتباط‌ معکوس‌ مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ با رگه‌هاي‌ ناسالم‌ روان‌شناختي، مثل‌ اضطراب‌ (بيکر و(26)، 1982)، اضطراب‌ مرگ‌ (کرافت‌ و(27) همکاران، 1987)، افسردگي‌ (واتسن(28) همکاران، 1988)،(29) واماندگي‌ (واتسن‌ و همکاران، 1988)، نارسيسيزم‌ (واتسن‌ و همکاران،4891 c )، و باورهاي‌ غيرعقلاني‌ خاصي‌ (واتسن‌ وb همکاران، همکاران، 1988) گزارش‌ کرده‌اند. مقياس‌ دينداري‌ دروني، سطوح‌ بالاتري‌ از رگه‌هاي‌ سالم‌ و سازش‌ يافته‌اي‌ را همچون‌ پيچيدگي‌ اسنادي‌ (واتسن‌ و همکاران،(0991 b خودمختاري(30) (واتسن‌ و همکاران، 1992)، تفکر سازنده(31) (واتسن‌ و همکاران، زيرچاپ)، همدلي‌ (واتسن‌ و همکاران، 1984)، مسند کنترل‌ دروني‌ (جکسون(32) و کورسي(33)، 1988)، داشتن‌ هدف‌ در زندگي‌ (چمبرلين(34) و زيکا(35)، 1988)، مسئوليت‌پذيري‌ (کائو(36)، 1974)، خودشکوفايي‌ (واتسن‌ و همکاران،0991 a )، خوداثربخشي(37) (واتسن‌ و همکاران، 8891 a)، احساس‌ هويت‌ (واتسن‌ و همکاران، زيرچاپ)، و مردم‌آميزي(38) (برگين(39) و همکاران، 1987) پيش‌بيني‌ مي‌کند.
    + مرجان اوقانيان 
    آيا امکان‌ به‌کارگيري‌ خط‌ پژوهشي‌ آلپورت‌ در جوامع‌ مسلمين‌ وجود دارد؟ به‌ نظر مي‌رسد که‌ مفهوم‌ دينداري‌ دروني‌ آلپورت‌ چنين‌ امکاني‌ را فراهم‌ مي‌کند. زيرا مفهوم‌سازي‌ وي‌ دربارة‌ اين‌ انگيزة‌ ديني‌ حداقل‌ تاحدودي‌ با اين‌ عقيده‌ که‌ «اسلام‌ هيچ‌ تمايزي بين‌ ابعاد روحاني‌ و سکولار قائل‌ نيست» سازگاري‌ دارد (موقرابي، 1995، ص‌ 72). شايد يک‌ مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ که‌ با فرهنگ‌ جوامع‌ مسلمان‌ سازگار شده‌ باشد، در تعيين‌ تجربي‌ اينکه‌ چطور با پيروي‌ از اصول‌ دين‌ اسلام، مسلمين‌ مي‌توانند به‌ چهار مؤ‌لفة‌ سالم‌ و متعادل‌ جسماني، اجتماعي، عقلاني، و روحاني‌ در زندگي‌ دست‌ يابند، قابل‌ استفاده‌ باشد (العظايم، 1974، ص‌ 49). آيا استفاده‌ از چنين‌ مقياسهايي‌ مي‌تواند نشان‌ دهد که‌ کدام‌ جنبه‌ از «اصول‌ دين‌ اسلام» تأثير بيشتري‌ در پرورش‌ ابعادي‌ خاص‌ از يک‌ زندگي‌ سالم‌ و متوازن‌ دارد؟ همچنين، آيا جهت‌گيري‌ دينداري‌ بيروني‌ در چارچوب‌ بافت‌ يک‌ جامعة‌ مسلمان‌ معنايي‌ دارد؟ آيا يک‌ مقياس‌ دينداري‌ بيروني‌ مي‌تواند در يک‌ جامعة‌ مسلمان‌ گسترش‌ يابد و به‌ طور مؤ‌ثر استفاده‌ شود؟ تنها با پژوهش‌ درخصوص‌ دينداري‌ در جوامع مسلمين‌ است‌ که‌ مي‌توان‌ پاسخگوي‌ چنين‌ پرسشها و سؤ‌الات‌ مشابه‌ بود.

    ‌‌‌مشکلات‌ آلپورت‌ در مقوله‌بندي‌ سنخهاي‌ دينداري
    محققان‌ علاقه‌مند به‌ پايه‌ريزي‌ روان‌شناسي‌ دين‌ در جوامع‌ مسلمين‌ برمبناي‌ تئوري‌ آلپورت‌ گريزي‌ از توجه‌ به‌ مشکلات‌ و پيچيدگيهاي‌ اين‌ روي‌آورد ندارند. در اين‌ زمينه، حداقل‌ سه‌ نکته‌ قابل‌ بحث‌ است:
    1

    + مرجان اوقانيان 
    . آلپورت‌ و راس‌ (1967) در ابتدا نتايج‌ غيرقابل‌ پيش‌بيني‌اي‌ را در خصوص‌ برخي‌ افراد که‌ نمرات‌ بالايي‌ در هر دو مقياس‌ جهت‌گيري‌ دينداري‌ دروني‌ و بيروني‌ داشتند، گزارش‌ کردند. تبيين‌ اين‌ مسئله‌ با مشکل‌ مواجه‌ شد: چطور ممکن‌ است‌ يک‌ فرد در آن‌ واحد هم‌ ايمان‌ بالغانه‌ و هم‌ ايمان‌ نابالغانه‌ داشته‌ باشد؟ طبق‌ نظرية‌ آلپورت‌ و راس، چنين‌ الگويي‌ از نتايج، وجود سنخهاي‌ متخالف‌ از تعهد ديني‌ را نشان‌ مي‌دهد. افراد با نمرات‌ بالا در هر دو مقياس، به‌ طور نظري‌ يک‌ نوع‌ دينداري‌ نامتمايز را نشان‌ مي‌دهند. آنها تقريباً‌ به‌ تمامي‌ جملات‌ ديني‌ بدون‌ اينکه‌ درک‌ چنداني‌ از آنها داشته‌ باشند، پاسخ‌ مثبت‌ مي‌دادند. در مقابل، ريخت‌هاي‌ دينداري‌ دروني، صرفاً‌ در مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ نمرات‌ بالايي‌ کسب‌ مي‌کنند. مواد اين‌ مقياس‌ انعکاسي‌ از اشکال‌ بالغانة‌ تعهد ديني‌ است. گونه‌هاي‌ دينداري‌ بيروني‌ نيز فقط‌ در مقياس‌ دينداري‌ بيروني‌ نمرات‌ بالايي‌ کسب‌ مي‌کنند. چنين‌ افرادي‌ به‌ طور خالص‌ روي‌آورد ابزاري‌ به‌ دين‌ اختيار مي‌کنند. و بالاخره‌ ريخت‌ ضد دينداري(40) نامتمايز در هر دو مقياس، نمرة‌ پاييني‌ را کسب‌ کرده‌ و آشکارا هرگونه‌ دينداري‌ را طرد مي‌کند.
    محققان‌ بي‌شماري‌ چنين‌ سنخهاي‌ متفاوت‌ دينداري‌ را آزمايش‌ کرده‌اند و حجم‌ عظيمي‌ از شواهد پژوهشي‌ صحت‌ آنها را تأييد کرده‌ است. به‌ طور کلي‌ بايد گفت‌ دينداري‌ دروني‌ بالاترين‌ سطح‌ سازش‌ يافتگي‌ روان‌شناختي‌ و دينداري‌ بيروني‌ پايين‌ترين‌ سطح‌ را نشان‌ مي‌دهد. چنين‌ نتايجي‌ از مفهوم‌ سازيهاي‌ آلپورت‌ درخصوص‌ دو سنخ‌ جهت‌گيري‌ ديني‌ حمايت‌ مي‌کند. دينداري‌ نامتمايز و ضددينداري‌ نامتمايز نيز معمولاً‌ بين‌ دو سنخ‌ دروني‌ و بيروني‌ قرارمي‌گيرند، اما در عين‌حال‌ ممکن‌ است‌ سازش‌ يافتگي‌ دينداري‌ دروني‌ و يا سازش‌ نايافتگي‌ دينداري‌ بيروني‌ را نيز نشان‌ دهند. به‌ عبارت‌ ديگر، سنخهاي‌ دينداري‌ نامتمايز و ضددينداري‌ نامتمايز ارتباط‌ پايداري‌ را با سلامت‌ روانشناختي‌ نشان‌ نمي‌دهند (واتسن‌ و همکاران، زير چاپ).
    سنخهاي‌ دينداري‌ از اين‌ نظر که‌ نتايج‌ مطالعات‌ بر روي‌ نمونه‌هاي‌ مختلف‌ را تحت‌ تأثير قرارمي‌دهند نيز حائز اهميت‌ هستند. مثلاً‌ آلپورت‌ و راس، در ابتدا، مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ و بيروني‌ را براي‌ کشف‌ ارتباط‌ بين‌ جهت‌گيري‌ ديني‌ و تبعيض‌ نژادي‌ به‌ کار بردند. آنها چنين‌ ارتباطي‌ را بر روي‌ تعدادي‌ از گروههاي‌ متفاوت‌ برمبناي‌ اين‌ فرضيه‌ که‌ نمرات‌ بالاتر دينداري‌ دروني‌ هميشه‌ تبعيض‌ نژادي‌ پايين‌تري‌ را نشان‌ خواهد داد، آزمايش‌ کردند.
    + مرجان اوقانيان 
    مقياس‌ دينداري‌ بيروني، به‌ طور نظري، ايمان‌ نابالغانه‌ را اندازه‌مي‌گيرد و بنابراين‌ بايد سطوح‌ بالاتري‌ از کنش‌وري‌ روان‌شناختي‌ ناسالم‌ را به‌ طور نسبي‌ پيش‌بيني‌ کند. در واقع، تحقيقات‌ بسياري‌ نشان‌ داده‌اند که‌ جهت‌گيري‌ دينداري‌ بيروني‌ با اضطراب‌ بيشتر (کوچتين‌ و همکاران، 1987)، اقتدارگرايي‌ (کائو، 1974)، افسردگي‌ (جنيا(20)و شائو(21)، 1991)، اضطراب‌ مرگ‌ (بولت(22)، 1977)، بهره‌کشي‌ نارسيستيک‌ (واتسن‌ و همکاران،9891 b )، و باورهاي‌ غيرعقلاني‌ خاصي‌ (واتسن، 1988) مرتبط‌ است. ازطرف‌ ديگر، انگيزة‌ دينداري‌ بيروني‌ بايستي‌ با سطوح‌ پايين‌تري‌ از کنش‌وري‌ روان‌شناختي‌ سالم‌ ارتباط‌ داشته‌ باشد. در واقع، محققان‌ به‌ ارتباط‌ معکوس‌ مقياس‌ دينداري‌ بيروني‌ با پيچيدگي‌ اسنادي(23) (واتسن‌ و همکاران،0991 b )، مسند کنترل‌ دروني‌ (استيريکلند و شافر،(24) 1971)، همدلي‌ (واتسن‌ و همکاران، 1984)، کارآمدي‌ عقلاني(25) (برگين‌ و همکاران، 1987)، مسئوليت‌پذيري‌ (کائو 1974)، عزت‌ نفس‌ (واتسن‌ و همکاران‌ 1985)، و علاقه‌ اجتماعي‌ (پالوتزين‌ و همکاران، 1978) دست‌ يافته‌اند.
    + مرجان اوقانيان 
    البته، به‌ زعم‌ وي‌ همة‌ دينداريها از عدم‌ بلوغ‌ روان‌شناختي‌ - يعني‌ از مشکلات‌ جسماني، تمايلات‌ خودمحورانه، تفسيرهاي‌ کودکانه‌ و ... - ريشه‌ گرفته‌اند؛ اما آلپورت‌ معتقد است‌ که‌ احساسات‌ ديني‌ مي‌توانند در فرآيند تحول‌ خود بر چنين‌ ريشه‌هاي‌ نابالغانه‌اي‌ غلبه‌ يابند و برانگيزه‌هايي‌ که‌ از آنها سرچشمه‌ گرفته‌اند چيره‌ شوند (ص‌ 72). با وقوع‌ چنين‌ پديده‌اي، دين‌ «انگيزة‌ برتر» در زندگي‌ فرد مي‌شود. به‌ عبارت‌ ديگر، احساسات‌ ديني‌ به‌ يک‌ کنش‌وري‌ خودمختار در چارچوب‌ شخصيت‌ دست‌ مي‌يابند (ص‌ 72).
    آلپورت‌ توضيح‌ مي‌دهد که‌ احساسات‌ ديني‌ بالغانه‌ داراي‌ پيچيدگي‌ و غناي‌ مفهومي(9) (با مؤ‌لفه‌هاي‌ به‌ خوبي‌ تمايز يافته‌ و مشخص) هستند. علاوه‌ بر اين، ايمان‌ بالغانه‌ با ثبات‌ اخلاقي‌اي‌ همراه‌ است‌ که‌ فلسفة‌ جامعي‌ براي‌ زندگي‌ عرضه‌ مي‌کند، و به‌ سمت‌ يک‌ الگوي‌ توحيد يافتة‌ هماهنگ(10) سازمان‌بندي‌ مي‌شود، و در نهايت‌ باورهايي‌ راه‌گشا(11) را به‌ فرد پيشکش‌ مي‌کند. منظور از باورهاي‌ راه‌گشا، فرضيات‌ کارامد در عرصة‌ حيات‌ است‌ که‌ امکان‌ عمل‌ در شرايط‌ مبهم‌ و ترديد آميز را فراهم‌ مي‌سازد.
    بيشتر تحقيقات‌ بعدي‌ آلپورت‌ صرف‌ ساخت‌ پرسشنامه‌اي‌ براي‌ سنجش‌ دينداري‌ بالغانه‌ و نابالغانه‌ شد. چنين‌ ابزاري‌ امکان‌ بررسي‌ علمي‌ اَشکال‌ متمايز تعهد ديني‌ را فراهم‌ مي‌کند. در راستاي‌ چنين‌ هدفي، آلپورت‌ و راس(12) (1967) به‌ ابداع‌ دو مقياس‌ جهت‌گيري‌ ديني‌ پرداختند. مقياس‌ «دينداري‌ بيروني» با هدف‌ ارزيابي‌ آنچه‌ آلپورت‌ قبلاً‌ تحت‌ عنوان‌ دينداري‌ نابالغانه‌ شرح‌ داده‌ بود، طرح‌ريزي‌ شد. افراد با يک‌ جهت‌گيري‌ دينداري‌ بيروني، به‌ لحاظ‌ نظري، داراي‌ باورهاي‌ ديني‌اي‌ هستند که‌ فقط‌ اهدافي‌ ابزاري‌ دارند. با چنين‌ انگيزه‌اي، دين‌ ابزار ارضاي‌ نيازهاي‌ اولية‌ فرد خواهد بود. يعني‌ به‌ تعبير متألهانه‌ ديندار «بيروني» به‌ سمت‌ خداوند مي‌رود بدون‌ آنکه‌ خود را فراموش‌ کند (آلپورت‌ و راس، ص‌ 434).
    شواهد جهت‌گيري‌ دينداري‌ بيروني‌ احتمالاً‌ زماني‌ آشکار مي‌شود که‌ فرد با چنين‌ جملاتي‌ موافق‌ باشد: «کليسا مکان‌ مناسبي‌ براي‌ شکل‌گيري‌ روابط‌ خوب‌ اجتماعي‌ است» يا «آنچه‌ دين‌ براي‌ فرد دارد، آرامشي‌ است‌ که‌ هنگام‌ غم، بدبختي‌ و مصيبت‌ بر فرد حاکم‌ مي‌شود». يا جمله‌اي‌ نظير «يکي‌ از دلايلي‌ که‌ عضو کليسا شده‌ام‌ اين‌ است‌ که‌ اين‌ عضويت‌ به‌ تثبيت‌ فرد در جامعه‌ کمک‌ مي‌کند». در تمامي‌ اين‌ جملات‌ و ديگر مواد مقياس‌ دينداري‌ بيروني، دين‌ در واقع‌ به‌ صورت‌ ابزاري‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ اهداف‌ و ارزشهاي‌ برتر از دين‌ انگاشته‌ شده، همچون‌ مقابله‌ با مشکلات‌ و يا پيشرفت‌ در زندگي. در حقيقت‌ ماهيت‌ يک‌ انگيزة‌ دينداري‌ بيروني‌ ممکن‌ است‌ در موادي‌ چون‌ «اگرچه‌ به‌ دينم‌ معتقدم، اما احساس‌ مي‌کنم‌ چيزهاي‌ با اهميت‌ بيشتري‌ نيز در زندگي‌ وجود دارد» خود را نشان‌ مي‌دهند. دينداري‌ بيروني‌ ابعاد غيرروحاني‌ و سکولار زندگي‌ را براي‌ فرد مقدم‌تر از ابعاد روحاني‌ و الهي‌ آن‌ مي‌نمايد.
    + مرجان اوقانيان 
    مقياس‌ «دينداري‌ دروني» براي‌ ارزيابي‌ ايمان‌ بالغانه‌ طراحي‌ شده‌ است. در چنين‌ جهت‌گيري‌اي، دين‌ کنش‌وري‌ خودمختار و مستقلي‌ مي‌يابد و انگيزة‌ برتر مي‌شود. براي‌ اشخاصي‌ که‌ داراي‌ دينداري‌ دروني‌ هستند، نيازهاي‌ غيرديني‌ هرچقدر هم‌ که‌ مهم‌ باشد، اهميت‌ غايي‌ کمتري‌ دارند. اين‌ افراد سعي‌ مي‌کنند تا آنجا که‌ ممکن‌ است، اين‌ نيازها را با باورها و تکاليف(13) ديني‌ خود هماهنگ‌ سازند. معتقد بودن‌ به‌ يک‌ آيين، فرد را براي‌ دروني‌ساختن‌ و پيروي‌ کامل‌ از آن‌ برمي‌انگيزد. افراد با چنين‌ انگيزه‌اي‌ از دينشان‌ استفاده‌ نمي‌کنند، بلکه‌ با آن‌ زندگي‌ مي‌کنند (آلپورت‌ و راس، ص‌ 434).
    مقياس‌ دينداري‌ دروني‌ موادي‌ اينچنين‌ دارد: «اين‌ برايم‌ مهم‌ است‌ که‌ بخشي‌ از وقتم‌ را در تنهايي‌ به‌ تفکر و تأمل‌ دربارة‌ باورهاي‌ ديني‌ خود بگذرانم.» يا «من‌ با جديت‌ تلاش‌ مي‌کنم‌ دينم‌ را با تمام‌ رفتارهاي‌ زندگيم‌ همراه‌ کنم.»، و يا «باورهاي‌ ديني‌ام‌ در واقع‌ زيربناي‌ اصلي‌ روش‌ من‌ در زندگي‌ هستند». بنابراين‌ در ايمان‌ دروني، ابعاد روحاني‌ اوليه‌ مي‌شود و فرد تلاش‌ مي‌کند که‌ جنبه‌هاي‌ غيرالهي‌ و سکولار زندگي‌ را با ايمان‌ خود سازگار کند.
    مقالة‌ آلپورت‌ و راس، خط‌ پژوهشي‌اي‌ را به‌ وجود آورد که‌ در آن‌ برخي‌ از روان‌شناسان‌ در صدد برآمدند تا ابزارهاي‌ بهتري‌ براي‌ سنجش‌ دينداري‌ بسازند (هوگ(14) 1972، گورش(15) و مک‌ فرسول،(16) 1989). از همه‌ مهمتر اينکه‌ بسياري‌ از دانشمندان‌ علوم‌ رفتاري‌ شروع‌ به‌ استفاده‌ از مقياس‌ آلپورت‌ و راس، و ديگر مقياسهاي‌ مشابه‌ براي‌ تعريف‌ و تشريح‌ همبسته‌هاي‌ باورهاي‌ ديني‌ بيروني‌ و دروني‌ کردند. در اين‌ روش، افراد به‌ مقياس‌ جهت‌گيري‌ ديني‌ و ديگر پرسشنامه‌هايي‌ که‌ با هدف‌ اندازه‌گيري‌ جنبه‌هاي‌ ديگري‌ از کنش‌وري‌ روان‌شناختي‌ و اجتماعي‌ طراحي‌ شده‌اند، پاسخ‌ مي‌دهند. سپس‌ پاسخهاي‌ داده‌ شده‌ به‌ تمامي‌ پرسشنامه‌ها تحليل‌ آماري‌ مي‌شوند تا همبستگي‌ اين‌ دو انگيزه‌ با سازش‌ يافتگي‌ روان‌شناختي‌ و يا بازداري‌ آن‌ مشخص‌ شود.
    در اين‌ مطالعات، ديدگاه‌ آلپورت‌ در خصوص‌ دين‌ بيش‌ و کم‌ تأييد شده‌ است. ادبيات‌ پژوهشي‌ مرتبط‌ در اين‌ زمينه‌ بسيار گسترده‌ است‌ و تنها امکان‌ استفاده‌ از نمونه‌اي‌ از پژوهشهايي‌ که‌ مفهوم‌ سازيهاي‌ اوليه‌ آلپورت‌ را تأييد کرده‌اند وجود دارد. بازبينيهاي‌ وسيعتر درخصوص‌ اين‌ خط‌ پژوهشي‌ در مقالات‌ متعددي‌ منعکس‌ شده‌ است‌ (از جمله‌ بيتسون(17) و همکاران، 1993، دونايي(18)1985، هود(19) و همکاران، 1996).
    + مرجان اوقانيان 
    به‌ همين‌ دليل، مقالة‌ حاضر امکان‌ بهره‌گيري‌ از روي‌آورد ويژه‌اي‌ را که‌ شايد بتواند در مطالعات‌ روان‌شناختي‌ دين‌ در جمعيتهاي‌ مسلمين‌ به‌کار برده‌ شود به‌ ميدان‌ بحث‌ مي‌آورد. پيشنهادي‌ که‌ نقد نظري‌ و تجربي‌ محققان‌ مسلمان‌ را در روان‌شناسي‌ دين‌ مي‌طلبد و در گسترش‌ روان‌ شناسي‌ دين‌ در جوامع‌ مسلمين‌ نقشي‌ سازنده‌ دارد.
    بر اين‌ اساس، در اين‌ مقاله:
    1. ابتدا کارهاي‌ روان‌شناسي‌ آمريکايي‌ گوردون‌ آلپورت‌ و امکان‌ به‌ کارگيري‌ روي‌آورد او براي‌ گسترش‌ روان‌شناسي‌ دين‌ در جامعة‌ مسلمين‌ مورد بحث‌ قرار مي‌گيرد؛
    2. مشکلات‌ و پيچيدگيهايي‌ که‌ هرنوع‌ استفاده‌ از روي‌آورد آلپورت‌ در اين‌ زمينه‌ محتاج‌ آگاهي‌ از آنها است‌ مورد توجه‌ قرار مي‌گيرد؛
    3. ارتباط‌ روي‌آورد آلپورت‌ با جامعة‌ مسلمين‌ از طريق‌ بررسي‌ متون‌ ديني‌ و عرفاني‌ مسلمين‌ نشان‌ داده‌ مي‌شود؛
    4. دو مطالعة‌ تجربي‌ که‌ اخيراً‌ براساس‌ روي‌آورد آلپورت‌ بر جمعيتهاي‌ مسلمان انجام‌ شده‌ است‌ بررسي‌ مي‌شود. و در خاتمه، نقش‌ مهم‌ و سازندة‌ روان‌شناسي‌ دين‌ جوامع‌ مسلمين‌ در آينده‌ روان‌شناسي‌ دين‌ به‌ طورعام‌ مورد بحث‌ قرار مي‌گيرد.

    ‌‌‌آلپورت‌ و دينداري‌ دروني‌ و بيروني
    گوردون‌ آلپورت(4) (1967-1897)، روانشناس‌ برجستة‌ آمريکايي‌ در گستره‌هاي‌ شخصيت‌ و روان‌شناسي‌ اجتماعي‌ است. وي‌ عميقاً‌ ديندار بود و گاهي‌ نيز در خصوص‌ نقش‌ دين‌ در زندگي‌ مطالعه‌ مي‌کرد. نظام‌دارترين‌ بحثهاي‌ او دراين‌ حيطه‌ در کتاب‌ کوچکي‌ تحت‌ عنوان‌ «فرد و دينش» گردآوري‌ شده‌ است‌ (آلپورت، 1950).
    آلپورت‌ برآن‌ است‌ که‌ احساسات‌ ديني‌ نه‌ ماهيتي‌ صرفاً‌ عقلاني‌ دارند و نه‌ کاملاً‌ غيرعقلاني. بلکه‌ بيشتر تلفيقي‌ از احساس‌ و تفکر منطقي‌ است. در واقع‌ دينداري، فلسفه‌اي‌ از زندگي‌ براي‌ فرد ارائه‌ مي‌کند که‌ نه‌ تنها ماهيتي‌ عقلاني‌ دارد بلکه‌ به‌ لحاظ‌ احساسي‌ و هيجاني‌ نيز ارضأ کننده‌ است. بنابراين، آلپورت‌ نتيجه‌ مي‌گيرد که‌ تمام‌ اديان‌ بزرگ‌ دنيا نوعي‌ جهان‌بيني(5) براي‌ پيروان‌ خود به‌ ارمغان‌ مي‌آورند که‌ هم‌ سادگي‌ منطقي‌ دارد و هم‌ زيبايي‌ هارمونيک(6) (صص‌ 19-18).آلپورت، در اين‌ کتاب‌ بلوغ‌ ديني(7) را نيز مورد بحث‌ قرارداده‌ است‌ (صص‌ 59 83-). به‌ عنوان‌ مثال، اظهار مي‌دارد که‌ ايمان‌ ديني‌ بالغانه، به‌ رغم‌ ماهيت‌ تقليدي‌ و اقتباسي(8)، خصلتي‌ پويا دارد.

    + مرجان اوقانيان 
    در اين‌ راستا، نظرات‌ روان‌شناس‌ آمريکايي، گوردون‌ آلپورت، در گسترش‌ روان‌شناسي‌ دين‌ در جوامع‌ مسلمين‌ راهگشا به‌ نظر مي‌رسد. به‌ ويژه، تلاشهاي‌ وي‌ براي‌ تعريف‌ و سنجش‌ علمي‌ تعهد ديني‌ دروني‌ قابل‌ توجه‌ است.
    با وجود اين، انطباق‌ نظرات‌ آلپورت‌ براي‌ جمعيتهاي‌ مسلمان‌ نيازمند دانستن‌ موارد زير است:
    1. ديدگاه‌ آلپورت‌ در خصوص‌ سنخهاي‌ متفاوت‌ تعهد ديني
    ‌ 2
    . موارد محتمل‌ تعارض‌ ارزشهاي‌ علوم‌ اجتماعي‌ معاصر با ارزشهاي‌ اديان‌ سنتي
    ‌ 3. چالشهاي‌ ارائه‌ شده‌ برضد تفسير آلپورت‌ از دين. ملاحظات‌ نظري‌ براساس‌ متون‌ ديني‌ مسلمين‌ و چندين‌ مطالعة‌ تجربي‌ اخير، امکان‌ به‌کارگيري‌ روي‌آورد آلپورت‌ را در جوامع‌ مسلمين‌ نشان‌ داده‌ است، اما تنها محققان‌ مسلمان‌ قادر به‌ تشخيص‌ اين‌ نکته‌اند که‌ آيا روان‌شناسي‌ دين‌ آلپورت‌ واقعاً‌ با اهداف‌ آنها سازگار است‌ يا خير.
    ‌‌
    ايمان‌ ديني، براي‌ مسلمين، بدون‌ شک‌ پايه‌اي‌ براي‌ بهزيستي‌ اجتماعي‌ و روان‌شناختي‌ در نظر گرفته‌ مي‌شود. مثلاً، ال‌ عظايم‌ و هدايت‌ ديبا (1994) اظهار مي‌دارند که‌ مسلمين‌ مي‌توانند با پيروي‌ از اصول‌ اسلام‌ به‌ چهار مؤ‌لفة‌ يک‌ زندگي‌ متعادل‌ و سالم، يعني‌ سلامت‌ جسمي، اجتماعي، رواني، و معنوي‌ و روحاني(1) دست‌ يابند و از آن‌ بهره‌مند شوند. در ميان‌ مطالب‌ مورد تأکيد آنها، نقش‌ حفاظتي‌ دعا در پيشگيري‌ از اضطراب‌ و افسردگي‌ مسلمانان، پيامدهاي‌ مثبت‌ روزه‌داري‌ ماه‌ رمضان‌ در کاهش‌ احساس‌ کينه‌ و تنهايي، افزايش‌ سخاوت‌ و حس‌ سپاس‌ از خداوند، و پيش‌گيري‌ از بروز افسردگي، احساس‌ گناه،و جرم‌ و جنايت‌ در جامعه‌ نيز قابل‌ رديابي‌ است‌ (صص‌ 46-45).
    الطارب‌ (1996) نيز در تبيين‌ اينکه‌ چطور اصول‌ پنج‌گانة‌ دين‌ اسلام‌ با رشد و تماميت‌ بُعد معنوي‌ روحاني‌ مسلمين‌ در ارتباط‌ است، به‌ نتايج‌ مشابهي‌ دست‌يافته‌ است.
    روان‌شناسان‌ علاقه‌مند به‌ مطالعة‌ دين‌ مايلند مواردي‌ همچون‌ مفاهيم‌ يادشده‌ را به‌ دام‌ تجربه‌ بيندازند و در اين‌ ميان، محققان‌ مسلمان‌ علاقه‌مند به‌کارگيري‌ روشهاي‌ علوم‌رفتاري‌ و اجتماعي‌ معاصر براي‌ رشد و گسترش‌ روان‌شناسي‌ دين‌ در جامعة‌ مسلمين‌ هستند.
    موقرابي‌ اظهار مي‌دارد که‌ احمد فواد آل‌اهواني‌ در دهة‌ 1960 براي‌ تأسيس‌ نوعي‌ روان‌شناسي‌ مسلمين‌ تلاش‌ کرد. ولي‌ از تلاشهاي‌ بعدي‌ وي‌ استقبال‌ چنداني‌ نشد. همچنين، محققان‌ بعدي، مثل‌ فواد ابوهتاب‌ و مالک‌ بدري‌ بر پايه‌ريزي‌ چنين‌ روانشناسي‌اي‌ براساس ساختار فکري‌ مسلمين‌ و نه‌ غربي‌ها تأکيد کردند. اما علوم‌اجتماعي‌ معاصر عمدتاً‌ محصول‌ تفکر و فعاليتهاي‌ محققان‌ غربي‌ است، و همين‌ امر تلاش‌ براي‌ بررسي‌ سازگاري‌ شيوه‌ و محصول‌ علوم‌ اجتماعي‌ و رفتاري‌ معاصر را با روان‌شناسي‌ دين‌ در جوامع‌ مسلمين‌ ضروري‌ مي‌سازد.
    دانشمندان‌ علوم‌ رفتاري‌ غرب، گاهي‌ اوقات‌ صراحتاً‌ اين‌ عقيده‌ را که‌ هر ديني‌ - نه‌ فقط‌ اسلام‌ - مي‌تواند نهايتاً‌ تأثيرات‌ مثبتي‌ داشته‌ باشد رد مي‌کنند. احتمالاً‌ فرويد (1961-1927) مشخص‌ترين‌ و مشهورترين‌ مثال‌ اين‌ ادعاست. از نظر وي، باور به‌ خدا از آرزوهاي‌ نابالغ‌ افراد براي‌ حمايت‌ شدن‌ - مانند حمايتي‌ که‌ پدرانشان‌ در کودکي‌ از آنها مي‌کرده‌اند - ناشي‌ مي‌شود. بر طبق‌ نظرات‌ فرويد، تنها ايمان‌ با معنا و مهم، ايمان‌ به‌ علم‌ و منطق‌ است. چنين‌ نوشتارهايي‌ تعارض‌ علوم‌ اجتماعي‌ غرب‌ را با ايمان‌ و باورهاي‌ مسلمين‌ نشان‌ مي‌دهد. با وجود اين‌ ، تمامي‌ دانشمندان‌ علوم‌رفتاري‌ و اجتماعي‌ در غرب‌ چنين‌ ديدگاه‌ منتقدانه‌اي‌ درخصوص‌ دين‌ ندارند. به‌ عنوان‌ مثال، محققان‌ معاصر، روشهاي‌ علوم‌ اجتماعي‌ را به‌ منظور نشان‌ دادن‌ اينکه‌ چطور ايمان‌ ديني‌ مي‌تواند در جهت‌ افزايش‌ سازش‌يافتگي‌ اجتماعي‌ و روانشناختي‌ حرکت‌ کند، به‌ کار برده‌اند (مثلاً، ورتينگتون(2) و همکاران، 1996). ولي‌ در اينجا نيز محققان‌ مسلمان‌ ممکن‌ است‌ با احتياط‌ به‌ چنين‌ يافته‌هايي‌ نزديک‌ شوند. موقرابي(3) (1995) اظهار مي‌دارد که‌ برخلاف‌ انديشة‌ غربي، اسلام‌ بين‌ ابعاد معنوي‌ - روحاني‌ و سکولار تمايزي‌ ايجاد نمي‌کند. به‌ بياني‌ ديگر، وي‌ معتقد است‌ که‌ زندگي‌ روزمرة‌ غرب‌ با مسايل‌ اجتماعي‌ و تجاري‌ درهم‌تنيده‌ است‌ و با مفروضات‌ ديني‌ ارتباط‌ ندارد، و دانشمندان‌ غربي‌ بقاي‌ دين‌ و پيامدهاي‌ مثبت‌ ايمان‌ ديني‌ را هم‌جهت‌ با فوايد اجتماعي‌ و غيرروحاني‌ آن‌ قرارمي‌دهند. از اين‌ منظر دين‌ فقط‌ مانند نهادي‌ فرهنگي‌ همچون‌ آموزش‌ و پرورش، سياست، و اقتصاد که‌ همگي‌ در جهت‌ افزايش‌ بهزيستي‌ اجتماعي‌ هستند، عمل‌ مي‌کند. از اين‌روي، در اينجا جامعه‌ هدف‌ اوليه‌ و دين‌ جنبة‌ ثانوي‌ خواهد داشت. اما ثانوي‌ کردن‌ دين‌ و خطکشي‌ بين‌ جنبه‌هاي‌ روحاني‌ و غيرروحاني‌ زندگي‌ ممکن‌ است‌ براي‌ محققان‌ مسلمان‌ چندان‌ خوشايند نباشد. بر همين‌ اساس، در به‌کارگيري‌ علوم‌اجتماعي‌ و رفتاري‌ معاصر، بهتر است‌ از خطوط‌ پژوهشي‌اي‌ که‌ با باورها و پيش‌فرضهاي‌ مسلمين‌ سازگاري‌ بيشتري‌ دارد استفاده‌ شود.
    + مرجان اوقانيان 

    دينداري

    پروفسور پل‌ جي‌ واتسن‌ دکتراي‌ خود را در رشتة‌ روان‌شناسي‌ فيزيولوژيک‌ از دانشگاه‌ تگزاس‌ دريافت‌ کرده‌ است. مطالعات‌ اولية‌ او بر زمينة‌ سازوکارهاي‌ مغزي‌ در کنترل‌ حالتهاي‌ انگيزشي‌ متمرکز بوده‌ است. پس‌ از ورود به‌ دانشگاه‌ تنسي، به‌ گسترة‌ روان‌شناسي‌ دين‌ و تئوريهاي‌ شخصيت‌ رو مي‌آورد و مطالعات‌ متعددي‌ در اين‌ زمينه‌ها انجام‌ مي‌دهد. پژوهشهاي‌ وي‌ در گسترة‌ شخصيت‌ بيشتر بر ساختار شخصيتي‌ نارسيسيزم، باورهاي‌ غير عقلاني، و فردگرايي‌ - جمع‌گرايي‌ متمرکز است. وي‌ در گسترة‌ روان‌شناسي‌ دين، روش‌ پژوهش‌ تجربي‌ در چارچوب‌ زمينة‌ ايدئولوژيک‌ را بنيان‌ نهاد و مطالعات‌ گسترده‌اي‌ براساس‌ و در تأييد اين‌ تئوري‌ انجام‌ داده‌ است. تاکنون‌ 115 مقالة‌ پژوهشي‌ در معتبرترين‌ مجلات‌ علمي‌ - پژوهشي‌ روان‌شناسي‌ از او به‌ چاپ‌ رسيده‌ است. در ميان‌ آثار وي، 12 کتاب‌ و 4 نقد کتاب‌ نيز وجود دارد. او در حال‌ حاضر استاد روان‌شناسي‌ دانشگاه‌ تنسي‌ در آمريکاست‌ و از جمله‌ ويراستاران‌ مجلة‌ روان‌شناسي‌ و مسيحيت، مجله‌ مطالعه‌ علمي‌ دين، و مجله‌ روانشناسي‌ و الهيات‌ است. مقالة‌ حاضر اختصاصاً‌ براي‌ فصلنامه‌ قبسات‌ تأليف‌ شده‌ است‌ و حاصل‌ مباحثات‌ وي‌ با مؤ‌لف‌ دوم‌ است.
    برخي‌ از محققان‌ بر لزوم‌ پايه‌ريزي‌ نوعي‌ روان‌شناسي‌ دين‌ که‌ حقيقتاً‌ با مسايل‌ جوامع‌ مسلمين‌ منطبق‌ باشد، تأکيد داشته‌اند.

    + مهشاد اثني عشري 
    + مهشاد اثني عشري 

    رياضيات و موسيقي
    مجسمه برنجي از فيثاغورث رياضي دانيکه به موسيقي علاقه بسيار داشت. رياضيات و موسيقي هر يک بنوبه خود از ابتداي خلقت در مسير تکامل تمدن بشري نقش موثري داشته اند.
    رياضيات بطورمستقيم با پيشرفت گونه هاي مختلف علوم تجربي، نظري، مهندسي و ... در ارتباط بوده و موسيقي علاوه بر تاثير مستقيم بر ساير هنرها، همه روزه درحال تعامل با انسان در تمام نقاط جهان است بگونه اي که امروزه از آن حتي بعنوان يک ابزار براي جهت دادن به پديده هاي اجتماعي ، سياسي و فرهنگي استفاده مي شود.
    براي بسياري از مردم که با رياضيات سر و کاري ندارند، فرمول ها و قوانين رياضي بسيار خشک و پيچيده بنظر مي رسد و گاهي هم بعنوان رمز يا رازي که ميان يک سري اعداد، نشانه ها و علائم عجيب و غريب است، مطرح مي شود. بسياري از مردم - حتي آنها که با رياضي در ارتباط هستند - معتقدند که رياضيات يک علم عقلي است و حداکثر توانايي آن مدل سازي پديده هاي فيزيکي است، حال آنکه اگر به مسائل و رخدادهاي اجتماعي نگاهي بيندازيم بسادگي خواهيم ديد که مثلا" توزيع پديدهاي - متغييرهاي - تصادفي اجتماعي غالبا" از رفتار توزيع نرمال "گوس" پيروي ميکنند، بنابر اين نمي توان به اين صراحت از رياضيات بعنوان يک علم نظري محض نام برد.

    رياضيات عقلي در مقابل موسيقي احساسي
    اما اگر رياضيات با عقل انسان در ارتباط است، موسيقي را مي توان از مهمترين هنرهايي دانست که بسادگي روح آدمي را تحت تاثير خود قرار ميدهد که خوشبختانه امروزه در جوامع مختلف بصورت بسيار زيادي با زندگي عجين شده است. همه ما حداقل يک قطعه موسيقي را از حفظ بلد هستيم و به هنگام خلوت، هنگام کار يا رانندگي و ... آنرا زمزمه مي کنيم. حتي درصد بالايي از مردم توانايي نوازندگي و خوانندگي بصورت آماتور و يا حرفه اي را دارا ميباشند. موسيقي در يک نگاه ساده هنري است که تمام مردم مي توانند بسادگي با آن تعامل داشته باشند.
    اما چگونه ممکن است رياضيات که علمي کاملا" عقلي است با موسيقي که هنري کاملا" احساسي است، مشابهت هايي با يکديگر داشته باشند و يا حتي در برخي زمينه ها همگرايي هايي؟

    تحقيقات نشان داده که موسيقي مهارت مغز در حل مسائل فکري را بيشتر ميکند
    مشخصترين ترين ارتباط ميان موسيقي و رياضي
    اولين دخالتي که رياضيات مي تواند در موسيقي انجام دهد از آنجا ناشي مي شود که موسيقي ناشي از تکرار برخي اصوات - يا نت هاي موسيقي - در بازه زمان است. طول مدت نتها را مي توان اندازه گرفت و به روابطي ميان آنها در بازه زمان دست پيدا کرد. همانند آنچه در تحليل ريتم هاي مختلف انجام مي شود.
    مسئله ديگر بررسي ارتباط فرکانسي ميان نت هاي مختلف موسيقي و ارتباطات ميان نت هاي موسيقي و زيبايي شناسي است که اغلب در مباحث مربوط به فيزيک صوت بررسي مي گردد. اين ارتباط همچنين مي تواند به تحليل رياضي گونه از انواع سبک هاي هارموني و يا انواع روشهاي ساخت ملودي از روي موتيف مشخص و ... باشد.
    اما آيا ارتباط موسيقي و رياضيات در همين حد يعني مدل کردن رفتار موسيقي با کمک روابط رياضي است؟

    نتايج برخي تحقيقات جديد
    بدون شک سخن نا آشنايي نخواهد بود اگر بگوييم که تحقيقات دانشمندان (New Scientist شمار 153) نشان داده است، کودکاني که پيانو مي نوازند و آموزش موسيقي مي بينند معمولا" :
    - توانايي بيشتري در درست کردن پازل هاي پيچيده دارند،
    - خيلي بهتر از ساير کودکان شطرنج بازي مي کنند،
    - و داراي قدرت استنتاج بيشتري هستند.
    همچنين در بررسي ديگري (The American Mathematical Monthly شماره 103) مشاهده شده است که بيش از 68 درصد دانشجويان رشته رياضي از کلاسهاي موسيقي بعنوان دروس اختياري براي فارغ التحصيل شدن اختيار مي کنند. نتيحه اين بررسي رابطه نا شناخته ميان موسيقي و رياضي را تا حد زيادي آشکار ميکند.
    در يونان باستان موسيقي و رياضيات (حساب و هندسه) در کنار نجوم تشکيل علوم چهارگانه را مي دادند، درواقع يونانيان قديم به اين چهار شاخه از علوم به ديده رياضيات نگاه مي کردند. در آن دوران از تمدن بشري موسيقي بعنوان علمي مطرح بود که توسط آن روابط و نسبت هاي رياضي به عمل تجربه مي شد و به موسيقي در مدارس به اندازه حساب، هندسه و نجوم بها داده شده، دانش آموزان مجبور بودند در موسيقي نيز به انداز سه علم ديگر کسب معلومات کنند.

    تقسيم بندي علوم در يونان قديم
    يونانيان قديم از رياضات بعنوان علم مطالعه تغيير ناپذيرها ياد مي کردند. آنها اين مقوله علمي را به دو دسته بزرگتر يعني علوم مربوط به مقادير مجزا (discreet) و مقادير پيوسته (continued) تقسيم بندي کرده بودند.
    مقادير مجزا شامل دو علم از علوم چهارگانه يعني حساب و موسيقي بود. آنها مقوله هاي مربوط به حساب را معادل بررسي مقادير قابل شمارش و مجزاي مستقل مي دانستند و موسيقي را بررسي مقادير مجزايي که با يکديگر در تناسب و ارتباط هستند مي دانستند.
    در مقابل علوم مقادير مجزا، علوم مقادير پيوسته وجود داشت که شامل هندسه و نجوم بود. هندسه به بررسي سکون و نجوم به بررسي هرآنچه به حرکت مربوط ميشد مي پرداخت.
    بنابراين هماگونه که از اين تقسيم بندي (به شکل توجه کنيد) بر مي آيد جايگاه موسيقي هم رديف ساير شاخه هاي علم رياضي بوده است. اما در يک کلام شايد بتوان علم موسيقي اي را که يونانيان باستان آنرا تعريف کرده اند علمي دانست که به بررسي روابط ميان صداهاي خوشايند و ناخوشايند (در اينجا منظور consonance و dissonance) است، ناميد.

    اکتشافات فيثاغورث و پيروان او در باره نت هاي موسيقي
    اولين کشف دانشمندان يونان آن بود که اصوات موسيقي اي که فرکانس آنها مضاربي از يکديگر هستند همواره بصورت خوشايند شنيده مي شوند. بسياري از دانشمندان و حتي مردم عادي متوجه بودند که هنگامي که دو صداي موسيقي با يکديگر اجرا مي شوند لزوما" احساس خوبي را در انسان ايجاد نمي کنند.
    کتاب موسيقي و رياضيات از فيثاغورث تا فرکتال از منابع مفيد راجع به ارتباط رياضيات و موسيقيشامل مباحث متنوع تاريخي و نظري با ذکر مثال آنها همچنين متوجه شده بودند که يکي از مهمترين نسبت هاي فرکانسي نسبت 1:2 يا همان اکتاو است که طي آن نسبتهايي مانند 2:3 (پنجم) يا 3:4 (چهارم) يا 4:5 (سوم بزرگ) و 5:6 (سوم کوچک) تکرار مي شود. يونانيان بخوبي به زيبايي صداهايي که با اين نسبت ها بطور همزمان پخش مي شدند آگاه بودند و فيثاغورث از جمله کساني بود که رابطه رياضي و خوشصدايي موسيقي را در ميان تارهاي صوتي مورد بررسي قرار داد. در واقع آنها دريافته بودند که نسبتهاي x:x+1 براي x هاي کوچکتر از 10 و بزرگتر از صفر نسبتهايي است که نتيجه آن فاصله هايي خوش صدا هستند. تمام اين موارد که به نوعي از آنها مي توان به عنوان پايه هاي دانش هارموني ياد کرد، از دغدغه هاي علم موسيقي از زمان فيثاغورثيان تا اوايل قرون وسطي بوده است. شايد بزرگترين سئوال آنها اين بود که چرا نمي توانند با استفاده از کنار هم قرار دادن نسبت هايي که از آنها نام برديم به اولين نسبت خوش صدا کشف شده يعني 1:2 يا اکتاو برسند. (در واقع اين نشان مي دهد که متاسفانه نسبت x به x+1 هرگز نمي تواند يک نسبت صحيح باشد.)
    اما ناگفته نماند که فيثاغورثيان کشف کرده بودند که اگر شش فاصله 9:8 (که همان يک پرده است) را کنار هم قرار دهيد به نتي مي رسيد که تقريبا" با نت اول نسبت 1:2 دارد. (در واقع بايد نسبت 9:8 را به توان شش برسانيد که نتيجه چيزي حدود 2.0273 مي شود.)
    در هر صورت هر آنچه بود سالها گذشت تا باخ تصميم گرفت که اين نسبت ها را معتدل کند و مشکلاتي را که از روز اول فيثاغورثيان - به درست - پايه گذار آنها بودند را رفع کند. در گام معتدل باخ هر اکتاو به 12 نيم پرده تقسيم مي شود که نيم پرده هاي متوالي با يکديگر نسبت ريشه دوازدهم عدد 2 را دارا هستند! تحت اين شرايط فاصله پنجم گام معتدل باخ معادل هفت فاصله نيم پرده بوده که کمي کمتر از فاصله فيثاغورثي است(يعني ريشه دوازدهم عدد 2 به توان 7).

    جمع بندي
    اما نکته اي که در پايان اين بحث بايد به آن اشاره کرد آن است که هرچند باخ براي ساده تر کردن مسائل مربوط به کوک موسيقي گام معتدل خود را ارائه کرد، اما بايد اعتراف کرد که کوک کردن سازها با فاصله هايي متناسب با ريشه دوازدهم عدد 2 (که نتيجه عددي گنگ است) عملا" باعث شد که موسيقيدان ها براي کوک کردن سازهاي خود از دستگاهايي استفاده کنند که نه تنها نمي توانند بصورت دقيق اين نسبت ها را مشخص کنند (چون نسبتها گنگ بودند) بلکه بتدريج رابطه احساسي موسيقيدان با اين نسبت هاي زيباي رياضي در طول زمان به فراموشي سپرده شد، بگونه اي که امروزه بسياري از نوازندگان و موسيقدانان از ارتباط ميان فاصله هاي موسيقي با نسبت هاي فيثاغورثي بي خبر هستند.



    هيپاتي، اولين زن رياضيدان

    وقتي که تو نزديک مني و من سخن تو رامي‏شنوم با نگاهي که به پرهيزگاري ساکنان ستارگان پاک مي‏ماند

    تو را با همه وجودم مي‏ستايم، هيپاتي!

    هم کار تو را، هم زيبايي سخنت را

    هم پاکي‏ات که به ستارگان مي‏ماند و هم،

    دانش خردمندانه جهانگيرت را ...

    اين شعر زيبا سروده يک شاعر يوناني است که براي هيپاتي سروده است. براستي مي‏توان باور داشت در قرن چهارم ميلادي و در زماني که جهل و غفلت جامعه و زنان و مردان يونان را در بر داشت؛ دختري جوان به نام هيپاتي پيدا شود و شهرتي جهانگير بيابد؟ براستي اين هيپاتي که بود؟

    هيپاتي را مي‏توان اولين زن رياضيدان دانست. داستان زندگي او حدود 370 سال بعد از ميلاد آغاز شده است.

    پدرش، تئون يکي از استادان برجسته رياضيات در دانشگاه اسکندريه بود. اسکندريه در آن زمان يکي از مراکز بزرگ علمي ـ فرهنگي جهان محسوب شده که داراي کتابخانه‏اي غني و پربار بود. کتب مختلف علمي، فني و هنري آن از تمام گوشه و کنار جهان جمع‏آوري شده بود.

    هيپاتي در چنين محيط مساعدي با هوش و ذکاوت خدادادي‏اش مطالعه‏اي جدي، پيگير و همه‏جانبه را شروع کرد و پدرش، تئون، که شور و اشتياق هيپاتي را مي‏ديد به آموزش او همّت گمارد.

    هيپاتي با کنجکاوي و علاقه‏اي که داشت خيلي زود توانست رياضيات و فلسفه را بياموزد. تئون همچنان که علوم گوناگون را در دانشگاه اسکندريه تدريس مي‏کرد؛ قدرت تفکر و استدلال منطقي هيپاتي را نيز بالا مي‏برد.

    هيپاتي در کنار پدر و در کتابخانه اسکندريه استعدادهاي نهفته خود را شکوفا ساخته و ديري نپاييد که به کرسي استادي دانشگاه اسکندريه دست يافت. چيزي که در آن زمان براي يک زن غير ممکن به نظر مي‏رسيد.

    او در علم بيان و کلام، نجوم و سخنوري هم بي‏نظير بود. چنانکه نقل کرده‏اند هنگامي که براي شاگردانش سخن مي‏گفت مردم در خارج از کلاس گوش به سخنان دل‏انگيزش مي‏سپردند.

    مورخان گفته‏اند آوازه علوم و سخنوري هيپاتي آنچنان گسترش يافته بود که دانشجويان جوان از ديگر نقاط جهان براي شنيدن درس او به اسکندريه مي‏آمدند. البته مي‏توان از نوشته‏هايي که از او برجاي مانده به دليل اين موضوع پي برد. در يکي از نوشته‏هايش مي‏خوانيم: «افسانه‏ها بايد تنها به عنوان افسانه و اسطوره‏ها تنها به عنوان اسطوره آموخته شوند. آموزش موهومات به عنوان حقايق چيز وحشتناکي است. ذهن کودک آنها را مي‏پذيرد و به آنها اعتقاد مي‏آورد و در سالهاي بعد تنها با سختي و شکنجه مي‏تواند از چنگ آنها رهايي يابد. در حقيقت انسان همان طور که براي برقراري حقيقت مي‏جنگد بايد با خرافات نيز به مبارزه برخيزد. چرا که موهومات، نامحسوس، درک‏ناکردني و بغرنج هستند و تکذيب آنها به سختي ميسر مي‏شود ...».

    هيپاتي صاحب رسالات فراواني در رياضيات است. اما متأسفانه بخش اندکي از آنها به دست ما رسيده است. او در جبر و هندسه مسايل جديد و راه‏حلهاي نويي ارائه کرد چنان که بحث او در باب مخروطها تا قرن هفدهم از حدي که او تدريس مي‏کرد فراتر نرفت و «غلظت سنجي» که او اختراع کرد تا به امروز هم براي تعيين غلظت مواد حل شده در مايعات به کار مي‏رود.

    هيپاتي يکي از نخستين افرادي بود که اسطرلابي ساخت تا دريانوردان بتوانند با کمک آن هر لحظه به موقعيت کشتي‏شان در دريا پي ببرند. (اسطرلاب: از وسايل نجومي قديم که براي برخي از اندازه‏گيريهاي نجومي و ارتفاع ستارگان و کشف بعضي مسايل و احکام نجومي به کار مي‏رفته است).

    همه مورخان از محبوبيت عجيب و فراوان هيپاتي در ميان مردم، علما و دانشجويان سخن گفته‏اند اما سرانجام هيپاتي سرانجامي غم‏انگيز و دردناک بوده است.

    هيپاتي از طرف کليساي زمان خود متهم به جادوگري شده و در يک روز هنگامي که از کتابخانه اسکندريه بازمي‏گشت مورد حمله جمعي قرار گرفت و به طرز وحشيانه‏اي شکنجه و کشته شد.

    جاهلان دستهاي او را شکستند، بدنش را زير ضربات سخت خرد کردند و پوستش را با چاقوهاي صدفي دريدند و سرانجام جسد بي‏جان او را سوزاندند.

    آن افراد نه تنها هيپاتي را از ميان بردند بلکه چندي بعد کتابخانه بزرگ و نفيس اسکندريه را به آتش کشيدند. تا آنجايي که تاريخ به ما مي‏گويد هيپاتي اولين زن رياضيدان جهان بوده است. او از نظر فلسفي پيرو افلاطون بوده و آثار افلاطون و ارسطو را تفسير مي‏کرده است. او گفته است: «انسان همان طور که براي برقراري حقيقت مي‏جنگد بايد با خرافات به مبارزه برخيزد.»

    منابع:<\/h3>

    آشتي با رياضيات، سال 1356، شماره اول.

    آشتي با رياضيات، سال 1361، شماره پنجم ـ دوره دوم.

    1

    ©تمامي حقوق محفوظ و متعلق به مرکز تحقيقات کامپيوتري علوم اسلامي است

    < language=java> function DoCmd(CmdId) { Form1.Cmd.value=CmdId; document.Form1.submit(); } function treBooksClick() { Ctrl = document.getElementById("treBooks"); if( Ctrl.clickedNodeIndex != null ) { if( document.getElementById("htclickedNodeIndex").value != Ctrl.clickedNodeIndex ) { document.getElementById("htclickedNodeIndex").value = Ctrl.clickedNodeIndex; } } }
    + مهسا خليلي 


    چراهاي شگفت انگيز :
    آيا مي دانيد که:
    چرا حيوانات حرف نمي زنند:
    صداي هيچ يک از جانوران ، به اندازه صداي انسان کامل نيست . تارهاي صوتي ، زبان لب ها ، دندان ها و بيني ، به تو کمک مي کنند هزاران صداي متفاوت توليد کني.
    دانشمندان سعي کرده اند به ميمون ها حرف زدن بياموزند ؛ اما ميمون ها هم مثل طوطي ها ، فقط مي توانند چند کلمه ساده را تقليد کنند.
    آيا مي دانيد که :
    دلفين ها مي توانند صداهاي متفاوتي مانند جيغ هاي بم يا صداهاي زير توليد کنند .وقتي دلفين احساس خطر کند ، سوت مخصوصي مي کشد که تنها دو نت دارد . دلفين هايي که در اطراف قراردارند ، با شنيدن اين سوت به کمک او مي روند.
    آيا مي دانيد که:
    چرا گربه خرخرمي کند:
    گربه ها نمي توانند حرف بزنند ؛ اما مي توانند منظور خود را به ديگران بفهمانند .بيشتر وقتها که گربه ها خوشحالند ، خوشحالي خود را با خر خر کردن نشان مي دهند آنها وقتي زخمي هستند ، براي آرام کردن خود خرخر مي کنند.
    آيا مي دانيد که:
    کدام جانور با ارتعاش ، ارتباط برقرار مي کند؟
    در جنگل هاي مناطق گرمسير ، سر وصدا بسيار زياد است ، به همين دليل ، قورباغه هاي ماده ي مالزيايي ، براي ارتباط با قورباغه هاي نر،به جاي قور قور کردن ، با پا ضربه هايي روي برگ مي زنند .انسان نمي تواند اين لرزش ضعيف را بشنود ؛ اما قورباغه هاي نر اين صدا از راه دور به خوبي مي شنوند.
    آيا مي دانيد که:
    قديمي ترين نقا شي مربوط به چه زماني است؟
    قديمي ترين نقاشي ، مربوط به 20000 سال پيش است . انسانهاي پيش از تاريخ ، داستان شکار خود را روي ديوار غارها نقاشي مي کردند ، آنها رنگ هاي خود را از خاک ، ذغال و گيا هان درست مي کردند .
    آيا مي دانيد که:
    چه کساني خط را اختراع کردند؟
    در حدود 5000 سال پيش ، سومري ها اولين کساني بودند که خط را اختراع کردند .
    آنها فکر ها و اشيا را با تصويرهاي کوچکي نشان مي دادند . کمي بعد علامت هايي هم براي نشان دادن صداها اختراع کردند . به اين ترتيب ، آنها مي توانند واژه هاي موجود را بنويسند.
    آيا مي دانيد که :
    چه کساني خط رمزي داشتند؟
    وايکينگ ها علامت هاي رمزي داشتند که آنها را روي خط هاي مستقيم مي نوشتند در هزاران سا ل پيش عده ي کمي از مردم سواد خواندن داشتند . براي همين مردم تصور مي کردند کساني که خط رمزي را مي فهمند ، قدرت جادويي دارند.
    آيا مي دانيد که:
    دستگاه پخش لوح فشرده چگونه کار مي کند؟
    سي دي يا لوح فشرده ، صاف ، صيقلي ، و درخشان به نظر مي رسد؛ اما در حقيقت سطح آن از ميلياردها برجستگي ريز تشکيل شده است . وقتي يک لوح فشرده در دستگاه پخش مي چرخد اشعه ليزر از روي اين برجستگي ها عبور مي کند و آن را مثل يک رمز مي خواند پس پيام ها را بلندگو منتقل مي کند و به آن دستور مي دهد که چه صدايي توليد کند.
    آيا مي دانيد که:
    اينترنت را دولت ايالات متحده امريکا ، براي برقراري ارتباط در زمان جنگ به وجود آورد . به اين ترتيب ، اگر يکي از رايانه ها از مدار خارج مي شد ، رايانه هاي ديگر با هم در ارتباط بودند.
    چراهاي شگفت انگيز (حمل و نقل)
    کدام اتومبيل از همه سريعتر است ؟
    يک اتومبيل انگليسي به نام تر است 2در سال 1983ميلادي رکورد سريع ترين اتومبيل دنيا را به جاي گذاشت . استفاده از موتور جت به جاي موتور معمولي ، سرعت اين اتومبيل را به حدود 1020کيلومتر بر ساعت رساند.
    آيا مي دانيد که :
    سريعترين هواپيما کدام است؟
    سريعترين هواپيما ، آنهايي هستند که با موتور جت کار مي کنند.هواپيما ي آمريکايي با سرعت شگفت انگيز 3530کيلومتر بر ساعت در سال 1976 ميلادي رکورد سريع ترين هو.ا پيما را بدست آورد . نام اين هواپيما را پرنده ي سياه گذاشتند.
    آيا مي دانيد که :
    بزرگترين کشتي ها کدامند؟
    بزرگترين کشتي هاي جهان ، نفت کش هاي غول پيکرند . طول اين نفت کش به بيش از نيم کيلو متر مي رسد و وزنشان به اندازه ي هزار جمبوجت است.
    چراهاي شگفت ا نگيز (کوهستان)
    آيا مي دانيد که:
    مرتفع ترين کوه دنيا کدام است ؟
    مرتفع ترين کوه دنيا ، قله اورست در رشته کوه هيماليا در قاره ي آسياست . ارتفاع قله اورست 8846 متر است . اين قله به بام دنيا معروف است .
    آيا مي دانيد که :
    چرا در قله هاي کوه ها برف وجود دارد ؟
    هرچه به قله کوه نزديک مي شويم ، هوا سردتر مي شود . در کوه بيشتر از دشت برف مي بارد ، در بعضي از قله ها هيچ وقت ، حتي در فصل تابستان ، برف به طور کامل آب نمي شود .
    هرچه به قله نزديک تر شويم سرعت باد بيشتر مي شود در بعضي مناطق هيماليا سرعت وزش باد به 300کيلومتر بر ساعت مي رسد.

     <      1   2